معنی کلمات "لغت نامه دهخدا" - صفحه 13
- سیاه زخم
- سیاه سوخته
- سیاه چادر
- سیاهدانه
- سیاهی ده
- سیبیا
- سیخ پر
- سیخک
- سیرکردن
- سیستن
- سیفان
- سیمکش
- سیمگر
- سپیچه
- سک سک
- سکارو
- سکاک
- سکه زدن
- سکیزه
- سگ جان
- سگدل
- سیاتیک
- سیاست راندن
- سیاستگر
- سیاه بند
- سپیجاب
- سوپاپ
- سوگلی
- سوگناک
- سوگندنامه
- سویداء
- سير
- سيز
- سين
- سپارنده
- سپاسه
- سپاه کشی
- سپاهدار
- سپر افکندن
- سپرزی
- سپست
- سپسی
- سپندآسا
- سهمیدن
- سوتام
- سودا پختن
- سودانی
- سوداپرست
- سورتمه
- سورچران
- سوغان
- سولقان
- سولوق
- سنگ صبور
- سنگ فرش
- سفاله
- سفالگر
- سفت گر
- سفرجل
- سفرساز
- سفرنگ
- سفرکردن
- سفندارمذ
- سفوف
- سفّاح
- سفید کردن
- سفیدبخت
- سفیدرو
- سفیرکبیر
- سقراق
- سرکوبه
- سست ریش
- سرگزین
- سرگزیت
- سرگروه
- سعفص
- سعفه
- سعي
- سغری
- سردباد
- سردادن
- سرداب
- سرخوانی
- سرخاره
- سرخ کردن
- سرخ شدن
- سه چرخه
- سنگاب
- سنگتراشی
- سنگفرش
- سنگ تاب
- سنور
- سنت کردن
- سنبوت
- سنبل الطیب
- سمر شدن
- سلدوز
- سلندر
- سرناچی
- سرماهی
- سرمازدگی
- سرفه کردن
- سرعشر
- سرگرفتن
- سرپهن
- سرپایان
- سرپاش
- سرپاس
- سقط گفتن
- سطاره
- سست زخم
- سرگرم کردن
- سر بر خط نهادن
- سذاب
- سخونت
- سرآمدن
- سرآزاد
- سرآخر
- سر و کله زدن
- سر و مر
- سر خود گرفتن
- سرانیدن
- سراجه
- سرائیدن
- سال گره
- سالدات
- سالمه
- سالوک
- سامان شدن
- ساچمه
- سایح
- سایه روشن
- سایه زده
- سایه شکن
- سایه پوش
- ساییدن
- سبزرنگ
- سائیدگی
- سابری
- سابقه دار
- سابقه سالار
- ساجگون
- ساحره
- ساحل نشین
- ساخته رنگ
- ساخته کاچار
- ساختگی کردن
- ساخلو
- ساده تن
- ساده جگر
- ساده رنگ
- ساده پرست
- ساده کردن
- سادیسم
- زوائد
- زهروی
- زهرخنده
- زهربار
- زهرابه
- زماني
- زمختی
- زمین دوز
- زمین شناسی
- زنائی
- زنابیر
- زدایش
- زخم خوردن
- زخاره
- زبون گیری
- زبزب
- زبرجدی
- زده شدن
- زدوخورد
- زراج
- زراسپ
- زرخرید
- زردگوش
- زرزر
- زرزوری
- زرقون
- سرطاق
- سرشوی
- سه ایوان دماغ
- سختیان
- سربخش
- سربزرگ
- سربزیر
- سرتیر
- سرجمع
- سرجمله
- سردرختی
- سردق
- سردوشی
- سرراست
- سرزدن
- سرزندگی
- ساندویچ
- ساهره
- ساوالان
- ساویس