معنی کلمه سر خود گرفتن در لغت نامه دهخدا
مرد باش و سخره مردان مشو
رو سر خود گیر و سرگردان مشو.مولوی.ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است.حافظ.دختر رز چند روزی شد که از ما گم شده ست
رفت تا گیرد سر خود هان و هان حاضر شوید.حافظ.سر خود گیر ز درگاه بهشت ای رضوان
که درِ اهل کرم نیست به دربان محتاج.صائب.گفتی سر خود گیر و برو ازسر کویم
این را به کسی گوی که پا داشته باشد.صائب.