معنی کلمه زخم خوردن در لغت نامه دهخدا
کنون خوردنت زخم ژوبین بود
تنت را کفن چنگ شاهین بود.فردوسی.بگفت ار خوری زخم چوگان او
بگفتا بپایش در افتم چو گو.سعدی ( بوستان ).چو دشمن چنین نازنین پروری
ندانی که ناچار زخمش خوری.سعدی ( بوستان ).چند زخم چوب و سیخ افزون خورد
تا که تنها آن بیابان را برد.مولوی.گفت رنجش چیست زخمی خورده ست
گفت جوع الکلب زارش کرده است.مولوی. || گزیده شدن. نیش خوردن از حیوانات گزنده. رجوع به زخم و زخم زدن شود. || ( بمجاز ) گزیده شدن دل. کنایه از پشیمان شدن. از پشیمانی و یا علتی دیگر چون مارگزیده و عقرب زده عذاب کشیدن :
گر از افعی توبه دل زخم خورد
توان جان به تریاق عفو تو برد.ظهوری ( ازآنندراج ).