سنور

معنی کلمه سنور در لغت نامه دهخدا

سنور.[ س َ ن َوْ وَ ] ( ع اِ ) خفتان از دوال بافته و تمامه سلاح هر چه باشد. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). چیزی باشداز پوست که درپوشند در جنگ. ( یادداشت بخط مؤلف ).
سنور. [ س ِن ْ ن َ ] ( ع اِ ) گربه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). رجوع به گربه شود. || مهتر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). || مهره های استخوان گردن. || بیخ دم. ج ، سنانیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه سنور در فرهنگ معین

(س نَُ ) [ ع . ] (اِ. ) گربه .

معنی کلمه سنور در فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) گربه.
۲. (صفت ) مهتر، بزرگ.
۳. (زیست شناسی ) بیخ دم.
۴. (زیست شناسی ) مهره های گردن.

معنی کلمه سنور در فرهنگ فارسی

گربه، مهتر، بزرگ، مهره های گردن، سنانیرجمع
( اسم ) گربه جمع : سنانیر .
خفتان از دوال بافته و تمامه سلاح هر چه باشد چیزی باشد از پوست که در پوشند در جنگ

معنی کلمه سنور در فرهنگ اسم ها

اسم: سنور (دختر) (عربی) (تلفظ: sennor) (فارسی: سنور) (انگلیسی: sennor)
معنی: مهتر، بزرگ

معنی کلمه سنور در ویکی واژه

گربه.

جملاتی از کاربرد کلمه سنور

پژوهشگر ایسلندی، اسنوری استورلوسون (۱۱۷۹–۱۲۴۱)، در پیش‌درآمد ادای منثور از یک تروجانی به نام منون می‌گوید که با دختر پادشاه شاه ارشد تروآ پریاموس به نام «تروان» —در هیچ منبع سنتی دیگری به تروان اشاره نشده‌است— ازدواج می‌کند و صاحب پسری به نام ثور (اسطوره) (محبوب‌ترین ایزد در اسطوره‌شناسی اسکاندیناوی) می‌شود. این پسر تا دوازده سالگی در تراکیه پرورش می‌یابد و پس از آن راهی سرزمین‌های شمال اروپا می‌شود در آن جا با یک سیبیل (پیشگو) آشنا می‌شود که سیف (اسطوره نورس) نامیده می‌شود.
زگیتی تهی شد چو یال سنور شدندش همه آفرین خوان ز دور
نه از ستادن یاد آمدش که در سنور چه ره گرفت چو اصرار کرد بر طغیان
گربه گفت: بدان اى موش! در چندى قبل از این، گذرم افتاد در مدرسه‌یى به حجره‌ى طالب العلمى، قضا را در آن حجره کثرت موش به مرتبه‌یى بود که‌ حد و حصر نداشت و تو می‌دانى که در حجره طالب علم به غیر از کاغذ و پشتى و کتاب و نمد زیرپایى چیز دیگر نیست، و موشان از عداوت قلبى و ظالمى که جبلى ذات ایشانست، هجوم به کتابهاى طالب علم می‌آوردند و کاغذهاى طالب علم را پاره پاره و نابود می‌کردند و لیقه از دوات او بیرون می‌آوردند و دستار سر طالب علم را ضایع می‌نمودند و نمد حجره را سوراخ می‌کردند. آن طالب علم از دست موشان عاجز بود تا آنکه من داخل آن حجره شدم و موشى را گرفتم، طالب علم را خوش آمد، در حال ته سفره‌یى که داشت به من داد و هر روز مرا بسیار عزت می‌کرد تا مدتى چند بگذشت، روز بروز در کشتن موشان سعى می‌کردم و ایشان را بجزاى خود می‌رسانیدم تا چنان شد که قلیلى موش که مانده بود از من گریزان شدند و طالب علم چون این مردى را از من مشخص کرد مرا پیش طلبید و دست بر سر و رو و دهن من می‌کشید و می‌گفت: اى سنور خیر مقدم! مرحبا مرحبا، اجلس عندى! و هر روز مرا غایط در خاک کردن و پنهان نمودن تعلیم می‌کرد و همچنین تعلیم بعضى کلمات در اصول و فروع می‌داد، نمى‌بینى که ما گربه‌ها معو معو می‌کنیم به مد و تشدید می‌گوییم، و دیگر بسیار مسأله‌هاى شرعى یاد گرفتم، اکنون در درس و بحث مهارت تام دارم و به کمال صلاح آراسته، و یقین کردم که آزار امثال شما، مردم را عبادتست. موش گفت: از کجا میگویى؟ گفت: از روى دلیل و حدیث. موش گفت: بیان فرما گربه گفت: اى موش! شنیده‌ام که در حدیث است هر کس از قرار قول و حدیث رسول صلى اللّه علیه و آله عمل کند عبادتست. موش گفت: بلى‌ گربه گفت: هم در حدیث است که موذى را باید کشت و نیز ظاهرست که هیچ مخلوقى عزیزتر و مکرم‌تر از آدم نیست، پس هرگاه قتل آدم موذى واجبست، تو کیستى؟ حیات و ممات تو چه چیز است؟ موش گفت: اى گربه! اگر تو طالب علمى من نیز مدتى در مدرسه بوده‌ام و از مسأله‌هاى شرعى عارى نیستم و چند سال قبل از این در بقعه‌ى شیخ سعدى علیه الرحمة مجاور بودم و صوفى شدم و در تصوف مهارت تمام دارم. گربه گفت: بسیار خوب گفتى که ما را از حال خود خبر دادى. موش گفت: بلى‌ گربه گفت: پس کسى که نیک دیده و فهمیده باشد چرا ترک حرام خوردن نکند و مدام سعى در خوردن مال مردم کند. موش گفت: مگر نشنیده‌یى که خداوند عالمیان کوه کوه گناه را می‌بخشد؟ و همچنین در پیش دیوار مسجدى روزى نشسته بودم که واعظى موعظه می‌کرد و می‌گفت خداوند عالمیان توبه‌ى بندگان خود را مغفرت گردانیده. گربه گفت: اى موش! مگر تو نشنیده‌اى که ما هم آفریده‌ى خداییم این موعظه را بیان نما تا بشنویم و ببینیم صحت دارد یا ندارد! موش گفت: عرض می‌کنم، زمانى مستمع باش تا آنچه شنیده‌ام بیان کنم.
از آن مرغزار است شش روز دور درو یک بلا کرده نامش سنور
بلخ بامی و مرو شاهیجان و زمین داور و سیستان و قندهار و کابل از اجزای ملک پادشاهان ایران بوده‌اند. اکنون شما را چه افتاده که بلخ بامی و مرو شاهیجان را تصرف نماید و آنگاه دست بر قتل بیرامعلی‌خان قاجار عزالدینلو که از طوایف علیه ماست گشاید… به تختگاه موروث و مکتسب خود بازگردند و گرد کینه و فزونی نگردند تا ما نیز به حدود و سنور و ثغور قدیمه ایران قانع شویم و از این سوی آب جیحون فراتر نجوییم.
بدین سان که سنور باشد کنون نمیرفت از پیش مردم برون
در دورهٔ رومی، پایتخت آنها ونتا آیسنوروم در کیستور سنت ادموند امروزی بود.
بلخ بامی و مرو شاهیجان و زمین داور و سیستان و قندهار و کابل از اجزای ملک پادشاهان ایران بوده‌اند اکنون شما را چه افتاده که بلخ بامی و مرو شاهیجان را تصرف نماید و آنگاه دست بر قتل بیرامعلی خان قاجار عزالدینلو که از طوایف علیه ماست گشاید… به تختگاه موروث و مکتسب خود بازگردند و گرد کینه و فزونی نگردند تا ما نیز به حدود و سنور و ثغور قدیمه ایران قانع شویم و از این سوی آب جیحون فراتر نجوییم
برون رفت زان پس به جنگ سنور نمودند آن جای او را ز دور
نه نزدیک شهر است ایدر نه دور همی نام او کرده دانا سنور
آن را که عشق نیست درین راه غافلست سنور راه ماست اگر خود غضنفرست
هتاتال (به زبان نورس باستان وزن شعر)، آخرین بخش از ادای منثور به‌شمار می‌رود. این بخش توسط مورخ و سیاست‌مدار ایسلندی اسنوری استورلوسون سروده شده‌است. هتاتال در درجهٔ نخست با استفاده از ساختارش، انواع قالب‌های شعر مورد استفاده در اشعار قدیمی نورس را نشان می‌دهد.
و بالجمله رایت اقتدار ترک در تمامی ملک پدر و املاک ده برادر چنان افراخته گشت که با آن که ایشان هر یک مانند غز و خلخ و چین و سقلاب باسم خویش موسوم است و حدود و سنورشان یا یورت مخصوص ترک اشکار و معلوم، باز تا اکنون در تمام ربع مسکون جملگی را در حکم یک ملک دانند و بنام ترک خوانند و او مهتر فرزندان خویش را برای ولایت عهد بهتر دید که پرتو پاک حسن را مطهر بود. لاجرم القای مقالید ملک باو فرمود و او را ایلینجه خان لقب داد تا کننده کارهای خطیر گردد و بر جمله بزرگان امیر؛ و او خود شهریاری قادر قاهر بود که بر عموم ایلات و احشام واقارب و بنی اعمام بکیاست، فضل و ریاست یافت و بنفس خویش در محل موسوم بیورسوق و قارقوم و اورتاق و کورتاق ییلاق و قشلاق میکرد و آن دوکوهی است شامخ و عظیم که هنگام آیت خلد نعیمند و در فصل ربیع محئی عظم رمیم
آلفرد ینتوفت ماورشتاد در بریگیا در داویک (اکنون واگسوی) در سون او فیوردانه، نروژ به دنیا آمد. او پسر برینل ماورشتاد (۱۸۵۹-۱۹۴۳) و لوویس ماری برولوس (۱۸۶۷-۱۹۴۳) بود. ماورشتاد در یک آکادمی نظامی در برگن (مدرسه درجه افسری تیپ‌های برگن) شرکت کرد. در سال‌های نوجوانی در چندین کنسرت در ناحیه نوردفورد اجرا کرد و با هاردانگر فیدل خود نواخت. او به کریستیانیا نقل مکان کرد و در سال ۱۹۲۱ در تئاتر نروژی شروع به کار کرد. او در سال ۱۹۳۰ در تئاتر ملی شروع به کار کرد. او از سال ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۰ مدیر تئاتر در تروندلاگ تئاتر بود. ماورشتاد در چندین فیلم از جمله فانت (۱۹۳۷)، مهمان باردسن (۱۹۳۹)، تورس اسنورتولد (۱۹۴۰) و تریسیل-نوت (۱۹۴۲) ایفای نقش کرده است. او عضو انجمن نروژ برای حقوق زنان بود.