سپسی

معنی کلمه سپسی در لغت نامه دهخدا

سپسی. [س ِ پ َ ] ( حامص ) واپس ماندگی. عقب ماندگی :
بفضل کوش و بدو جوی آبروی از آنک
بمال نیست بفضل است پیشی و سپسی.ناصرخسرو.پندارد هر چه نام پیشی بر او افتد ونام سپسی بر دیگری افتد. ( جامع الحکمتین ص 243 ).

معنی کلمه سپسی در فرهنگ معین

(س پَ ) (حامص . ) تأخر.

معنی کلمه سپسی در فرهنگ عمید

عقب افتادگی، واپس ماندگی: به فضل کوش و بدو جوی آب روی از آنک / به مال نیست به فضل است پیشی و سپسی (ناصرخسرو: ۳۶۲ ).

معنی کلمه سپسی در فرهنگ فارسی

تاخر بعدیت .

معنی کلمه سپسی در ویکی واژه

تأخر.

جملاتی از کاربرد کلمه سپسی

به فضل کوش و بدو جوی آب‌روی ازانک به مال نیست به فضل است پیشی و سپسی
دامنه‌های مادراس پوشیده از جنگل است و در عمق ۸۰۰ متری از دهانهٔ چکادی آن، دریاچه‌ای کوچک موسوم به لاگونا دِ مادراس تشکیل شده است. دامنه‌های این آتشفشان در مقایسه با کونسپسیون، دیگر آتشفشان واقع در جزیرهٔ اومتپه، از شیب کمتری برخوردار است با وجود این برای رسیدن به قلهٔ آن باید زمانی در حدود ۸ ساعت را صرف نمود. مادراس در عین حال کوچکتر از آتشفشان کونسپسیون است و در پایین‌دست آن مزرعه‌های قهوه قرار دارند.
کونسپسیون آتشفشانی فعال است و از دهانهٔ آن دود خارج می‌شود. همچنین چدین دودخان در دامنه‌های آن وجود دارد.
از باشگاه‌هایی که در آن بازی کرده‌است می‌توان به باشگاه فوتبال پیزا، باشگاه فوتبال مول فهروار، باشگاه فوتبال پوشکاش آکادمیا، و باشگاه ورزشی سپسی اواس‌کا سفنتو گئورگه اشاره کرد.
اندرین سؤال چنان نموده است که همچنانک کسی نداند که خط دائره را آغاز از کجا کرده‌اند، نیز کسی نداند که خایه پیش بوده است یامرغ؟ و اگر کسی‌اندرین باب سخن گوید، سخنش ضعیف آید، یعنی برین حجتی عقلی نتوان آوردن. سؤال این است، و جواب ما مرین سخن را آنست که گوییم: اگر کسی دائره‌ئی بکشد، آنگاه دیگری را گوید بگوی که آغاز خط از کجا کرده‌ام؟ سؤال او باطل شد، از بهر آنک اگر کسی نقطه‌ئی را نشان کند و گوید آغاز خط این دائره آن نقطه کردی، بیایدش، لکن آنکس گوید مر اورا «حجتی بیاور برین سخن که آغاز این خط ازینجاست» او را نیز بیاید که مر او را گوید «توخود حجتی بیاور که آغاز این خط ازینجا نیست، » و چو این هر دو را بر دعوی و انکار یکدیگر حجتی عقلی قایم نشود، درست شد که این سؤال باطل باشد، بل عقل اقرار کند که مر آن خط را آغازی و انجامی بوده است. و اما گفتن که سخن‌اندر پیش و سپسی مرغ و خایه ضعیف آید، از حکما روا نیست. این سخن عامه است که چنان پندارد که مرغ جز از خایه نیاید همچنانک خایه جز از مرغ نیاید.
فرماندهی عملیات زمینی که مقر آن در کنسپسیون، شیلی است.
شدیدترین فوران کونسپسیون در دوران معاصر در سال ۱۹۸۶ روی داد و خروج گاز و خاکستر از آن تا مدت‌ها ادامه داشت. در اوت ۲۰۰۵ بار دیگر خاکستر از آتشفشان به بیرون پرتاب و بر فعالیت‌های لرزه‌ای اطراف جزیره افزوده شد.
پس درست کردیم که چو این جوهر مطبوع بدین طبایع مزدوج شد، این دایره بیک وهلت راست شدو هر نقطه‌ئی کز خاک سوی مرکز گرایست، دیگر نقطه بخلاف آن از آتش همان وقت سوی حاشیت عالم شدبی هیچ پیشی و سپسی، بل فرو شدن خاک بر آمدن هوا باشد نه چیزی دیگر، و این بیانی عقلی است (و) فلسفی که جز بفکرت صاف و رغبت صادق‌اندرین بصایر و حقایق نتوان رسیدن.
و اما جواب حکماء اهل تایید علیهم السلام مر این سوال را آنست که گفتند: مر بودش آسمانها را بر یکدیگر پیشی و سپسی زمانی نبود البته، بل این صنع بابداع بود و ابداع بی زمان باشد، آنچ بابداع ود و ابداع بی زمان باشد، و آنچ بابداع پدید آید از جایی بجایی نشود تا زمان لازم آیدش، بل بر آنجای پدید آید که باید، چندانی که باید، از بهر آنچ باید، بدان هنگام که باید.پس این عالم برین جای پدید آمد بدین قدر که هست، وز بهر این کار کزو همی آید، چنین که هست، و اگر از جایی آمده بودی آنجای تهی مانده بودی، و سوی آنجا شدی کزو رفته، و چو عالم بهیچ جای همی نشود و بر جای خویش همی گردد تا رفتن او ازینجای، دلیل است بر آنک حرکتش بذات خویش نیست، بلک از دیگرست، از بهر آنک آنچ حرکت بذات خویش کند قصدش بجایی باشد چنانک چو حرکت سنگ از هوا سوی زمین بذات وطبیعت که قصدش آنست که از آنجا که هست بر زمین آید کز آنجا رفتست، و اگر این عالم بزرگتر ازین بودی (.....) و چیز مقدر مصور بمقدار و بصورت خویش همی گوید که اگر کم ازین بایستی یا بیش ازین، مقدر همی توانستی چنان کردن چنانک گفت: قوله «وان من شییء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم.»
آگرانولوسیتوز ممکن است بدون علامت باشد یا از نظر بالینی با تب ناگهانی، تشنج و گلودرد تظاهر کند. عفونت هر عضوی ممکن است به سرعت پیشرونده باشد (مانند سینه‌پهلو، عفونت دستگاه ادراری). سپسیس نیز ممکن است به سرعت پیشرفت کند.
از این دارو در درمان برخی از عفونت‌های جدی مانند عفونت با باکتری گرم منفی به‌ویژه عفونت ادراری، سل، مننژیت (عفونت غشاهای اطراف مغز و نخاع)، سپسیس (عفونت خون)، شکم (ناحیه معده)، ریه، پوست، استخوان، مفاصل و واژینیت به کار برده می‌شود.
و قولی مختصر بر اظهار دهر و زمان و تفصیل ایشان از یکدیگر آنست که گوییم: زمان از دهر بحرکات فلک پیموده است که نام آن روزو شب و ماه و سال و جز آنست، و دهر زمان تا پیموده که مر اورا آغاز و انجام نیست، بل دهر زمان درنگ و بقا مطلق است. و اما برهان بر آنک جوهر نفس میرنده نیست و بقا او دهر است، وبقا مطلق است ازلی و ابدی، آنست که گوییم: جسد ما زنده است روزگاری، تا زندگی ازو همی بشود.پس دانستیم که زندگی جسد ما عرضیست، آنگه گوییم: هر معنیی که بعرض‌اندر چیزی پدید آید، آن معنی‌اندر چیزی دیگر جوهری باشد و آن چیز که آن معنی مر اورا جوهری باشد، پیش از آن چیز باشد بوجود از آن چیز که آن معنی‌اندرو بعرض پدیدآید، چنانک همی بینیم که گرمی عرضی‌اندرآهن موجودست، و چو آتش ازو جدا نشود گرمی عرضی ازو پدید همی آید، آن آتش را گرمی جوهریست؛ و تا آتش بآهن پیوسته است گرمی عرضی از آهن زایل نشود.و چو ظاهر کردیم که معنی عرضی‌اندر چیزی از چیزی آید که آن معنی‌اندرو جوهری باشد، و جسد ما را زندگی عرضی بود، نتیجه ازین مقدمات برهانی آن آید که آن چیز که جسد ما ازو بزندگی عرضی زنده بود زندگی جوهریست. و آنچ زندگی او.جوهری باشد مر اورا مرگ نباشد. پس نفس که زندگی جسد ما بدوست، بجوهر و ذات خویش زنده است، نه بچیزی دیگر. و چوبجوهر خویش زنده است، هرگز نمیرد و بقا او دهر است، چنانک بقا جسد که زندگی او عاریتی است زمانست؛ لاجرم نفس بوجود پیش از جسمست، چنانک آتش بوجود پیش از اهن است. و گفتند که عقل با دهر یکیست، یعنی پیشی و سپسی نیست مر عقل را با دهر، و نفس‌اندرافق دهر‌ست، چنانک زمان‌اندر افق نفس است.
از باشگاه‌هایی که در آن بازی کرده‌است می‌توان به باشگاه ورزشی سپسی اواس‌کا سفنتو گئورگه و باشگاه فوتبال اسلاویا پراگ اشاره کرد.
و گفتند که این صنع را پیش و سپس نبود، و آغاز زمان ازگشتن فلک پدید آمد، و پیش از گردش فلک زمان نبود تا بشاید گفتن که نخست کدام بود؟ و دلیل بر آنک مر بودش عالم پیش و پس نبود، بل بودش آسمان و گرد شدن زمین‌اندر یک وهلت بود، آن آوردند که گفتند: اگر ما مشتی خاک را با لختی آب‌اندر شیشه کنیم،‌اندر آن شیشه سه طبیعت جمع شود.یکی خاک و دیگر آب و سه دیگر هوا.آنگاه مر آن شیشه را سخت بجنبانیم تا هر سه طبیعت‌اندرو بر هم آمیزند، و چو خفی شوند آنگاه آن شیشه را بنهیم. چگوید عاقل که نخست کدام طبیعت بجای ایستد، و سپس ازو کدام؟ و باز شدن این سه طبیعت را که‌اندر آن شیشه آمیخته باشد تا هر یکی بجای خویش باز شوند هیچ پیشی و پسی نباشدالبته، از بهر آنک خاک‌اندر زبر نشیند بشیشه پیوسته، و آب بر سر او و هوا بر سر آب.و مادانیم که چون آن طبایع را که‌اندر آن شیشه آمیخته شده باشدبنهیم، هر نقطه کز آن خاک سوی بن شیشه فرو گراید از نقطه آب وز نقطه هوا جدا شودو همچنانک آن نقطه خاک فرو سو شود آن نقطه آب کزو جدا شود، بر سود شود هم در آن وقت، و آن نقطه هوا کآب ازو جدا شود.همان ساعت که آب فرو شود هوا هم در آن ساعت بر آید بی هیچ پیشی و سپسی البته.
فوران‌های تاریخی آتشفشان بارو معمولاً با ریزش گستردهٔ تفرا تا فاصلهٔ ۱۰۰ کیلومتری، جریان‌های آذرآواری و لاهار (گل‌روانه) همراه بوده است. در صورت فوران دوبارهٔ این آتشفشان، ریزش تفرا می‌تواند منجر به تیره‌شدن آسمان و فروریختن سقف برخی از خانه‌ها و وحشت اهالی شود. جریان‌های آذرآواری خروجی از دهانهٔ اتشفشان در طی ۱۶۰۰ سال گذشته مسیری به سمت غرب را پیموده است که امروزه شهر ولکان در این مسیر ساخته شده‌است. وقوع گل‌روانه‌ای بزرگ نیز می‌تواند منطقه‌ای دره‌ای از لا کونسپسیون تا ریو کالدرا را در برگیرد.
و نیز ظاهر شد که نبات‌های دینی مومنان و عقلاو عباد خدای‌اند، و گفتند: اعنی حکماء دین حق علیهم السلام که عقل اول نیز آسمان است مر نفس کلی را و نفس مر او را بمنزلت زمین است و دو آسمان حقیقت یکی عقل است و دیگر رسول، و دو زمین حقیقت یکی نفس کلی است (و) دیگر وصی. وزین آسمانها و زمینها که یاد کردیم هیچ (یک ب ) زمان پیشتر از دیگری نیست، از بهر آنک هر چند وجود نفس کلی از امر باری بمیانجی عقل است، میان این دو موجود بزمان پیشی و سپسی نیست البته، و روا نیست که گوییم «رسول از خدای تعالی سخن گزاردکه مر آن را‌اندر نیابندی». که اگر چنین باشد گوینده بیهوده گوی باشد، بر مثال کسی که‌اندر میان ستوران سخنان پند و حکمت گوید و همی داند که از آن ستوران هیچ نیست که بداند که او همی چه گوید؛ بل همچنان که از خلق یکی گزارنده علم کتاب بود نیز از خلق یکی پذیرنده علم کتاب بود، چنانک خدای گفت مر رسول را که کافران مر ترا گویند: تورسول نیستی. تو بگو که خدای گواه منست و او گوا بس است مرا و (شما) را و آنکس که علم کتاب نزدیک اوست بدین آیت: قوله «و یقول الذین کفروا لست مرسلا قل کفی بالله شهیدا بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب.»پس ظاهر کردیم میان بودش آسمانهاء ابداعی و خلقی و قولی و میان زمینهاء آن هیچ پیشی و پسی نبود، ولله الحمد.
بباید دانستن که غایت درجات اندر شرف و نور و نعمت و رحمت مر رسول راست ، از بهر آنک او اندر عالم دین بمرتبت هفتم است و چیزها بهفتم مرتبه تمام شود . چنانک آفرینش مردم از سلاله و نطفه و علقه و مضقه و عظام و لحم که شش است بهفتم تمام شود که خلق آخر است. و اندر دین همچنین مرتبت هفت است از مستجیب و ماذون و داعی و حجت و امام و اساس، و این شش مرتبت را تمامی ناطق است که هفتم ایشان است. و گواهی دهد بر درستی، این منزلتها قول رسول مصطفی صلی الله علیه و آله که گفته : « أخذت من الخمس و اعطیت الی الخمس ». گفت : بستدم حکمت الهی را از پنج میانجی و دادم بپنج میانجی و آن پنج میانجی. اساس بود و امام وحجت وداعی و مأذون هر یکی از برتر خویش بستد و بفروتر خویش بداد، و خود اندر میان ستاننده و دهنده ایستاده بود، و هر یکی ازین میانجیان اندر مرتبت خویش همان کند که رسول اندر مرتبت خویش کند. و مستجیب میانجی نبود از بهر آنک او ستاننده تا دهنده بود، و بطرف فرودین چنانک ناطق دهنده نا ستاننده بود بطرف زبرین ، پس گوئیم که ازین شش مرتبت که فرود از ناطق است هر که بناطق نزدیکتر است نواب او تمامتر و با راحت است. و مثل ثواب رسول اندر سرای معاد چون مثل کسی است که چیزی خواهد خریدن که جملگی آن چیز بهفت درم فروشنده و او هفت درم دارد نه جملگی ، آن را بخرد و اساس خداوند شش درم است ، و امام خداوند پنج درم است ، و حجت خداوند چهار درم است ، وداعی خداوند سه درم است، و ماذون خداوند دو درم است ، و مستجیب خداوند یک درم است، و هریکی ازیشان بر اندازه ملک خویش از آن چیز بیابند ، و بر قدر کار و علم خویش برحمت و نعمت آخرتی بر سند چنانک خدای تعالی همی گوید قوله: « ولکل درجات مما عملوا و لیوفیهم اعمالهم و هم لایظلمون» همی گوید : و مر هر کسی را درجاتست از آنچ کرده اند و بدیشان رساند مزد گارشان و بریشان ستم نکند. اما رحمت عظیم بر آن کسان که بدرجت کمتر باشند از ایزد تعالی آنست که هیچ کس اندر بهشت از مرتبت آنکس که برتر ازوست خبر ندارد تا حسدش نیاید و مرتبت هر کس مانند مرتبت خویش داند هم برین مثال که اندرین عالم است که هر کسی بدان مقدار که علم اوست شادانست و نمیداند بدانک برتر ازوست از علم چه میداند، وچون نداند چیزی را ازو آرزو نیایدش ، و چون آرزو نباشد نیاز نباشد و هر کسی آن آرزو کند اندر بهشت که یافته باشد . چنانک خدای تعالی همی گوید قوله : « فیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین وانتم فیها خالدون ». گفت اندر بهشت آنست که نفسها آن آرزو کند و چشمها بدان خوشی یابد و شما اندرو جاودانه مانید. این آیت همی دلیل کند که بهشتی آن نعمت آرزو کند که یافته باشد و نفس از آن خبر ندارد از بهر آنک مادانیم که ثواب ناطق برترست و شریفترست از ثواب امت، از بهر آنکه علم و عمل او بغایت کمال است، پس آرزوی نفس او بغایت کمال باشد و مر او را از ثواب آن باشد که نفس او آرزو کند نه آنک نفس مستجیب آرزو کند با کوتهی بآنکه او ، و از بزرگی. علم او شرف نفس او بود که خدای تعالی مرورا- علیه السلام- گفت: «ولسوف یعطیک ربک فترضی». گفت و باشد که بدهد ترا کردگار توتاتو خشنود شوی. این آیت همی دلیل کند که رسول را خشنودی نبود بدان ثواب که مر امت را دانست که خواهندشان دادن. و معاد جای بازگشتی باشد و هر شاگردی را بازگشت آن جهانی بدانا و آموزگار خویش برسد، و اندر شفاعت او باشد، چون جفت او باشد که شفاعت از شفع گرفته اند و شفع بلغت عرب جفت باشد. مستجیب جفت داعی باشد و ثواب اندر شفاعت او یابد، اگر جفتش نیک است بثواب نیکی رسد و گر جفتش بد است بپاداش بدی رسد، چنانک رسول مصطفی صلی الله علیه و آله گفت « المرء مع من أحب» مرد با آنکس است که او را دوست دارد. اگر دوستار اولیاء خدای باشد او دوست خدای باشد چنانک خدای تعالی همی گوید قوله: « قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله» بگوی ای محمد که اگر خدا را همی دوستدارید از پس من روید تا خدای شما را دوست دارد. و هر که پس رو دشمنان اولیاء خدای باشد اندر تاریکی او فتد و بعذاب آتش جاویدی رسد. چنانک خدای تعالی همی گوید قوله: « و الذین کفروا أولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات أولئک أصحاب النار هم فیها خالدون» همی گوید: و آنها که حق را بپوشانیدند دوستان ایشان دیوانند بیرون آرندشان از روشنائی سوی تاریکیها ایشان اهل آتش اند و ایشان اندرو جاودانه اند. ومثل علم و متعلم چون مثل علت و معلول است. از بهرآنک هر کجا عالم است متعلم آنجاست و هر یکی نام خویش باضافت یار خویش یافته اند، همچنانک علت از معلول جدا نیست و هستی، هر دو بیک وقت بوده است بی زمان اندر میان ایشان. چنانکه آفتاب که علت روز است بر آمد معلول او که روز است هم در آن وقت حاصل آمد بی هیچ زمانی بمیان ایشان. ولکن هرچند که میان علت جدائی نیست شرف و نهاد بیشی و بهتری و کمال مر علت راست و ضعیفی و بیچارگی مر معلول را، و باز پس ماندگی و نیاز مر معلول راست، همچنین است حال میان علم و متعلم که بیشی و شرف و بهتری و کمال مر عالم راست و سپسی و کهتری و نقصان مر متعلم راست. اما باید که مؤمن مستجیب مطیع و خاض عانم باشد و گر عالم نباشد متابع خداوندان حق باشد و بداند که حق آنکس راست که خدای تعالی مرو را بگزیدست و آنکس که گزید ناطق است، گزیده خدایست و هر که با گزیده خدای دیگری گزیند او با خدای انبازی جسته باشد و هر که با خدای انبازی جوید مرین گناه را از خدای عفو نیاید چنانک میفرماید قوله « ان الله لایغفر أن یشرک به و یغفرمادون ذلک لمن یشاء و من یشرک بالله فقد ضل ضلالا بعیداً»، همی گوید که خدای نیامرزد مرآنرا که با او انباز گیرد و بیامرزد هرچه فرود از آنست از گناهان هر که را خواهد و هر که با خدا ی انباز گیرد گم بوده شود گم بود گی دور. امام زمانه رضای خداست از بهرآنکه اندر خوشنودی، او خشنودی، خدای است و دشمن امام زمان خشم خدای است از بهر آنک بمتعابعت او بنده بخشم خدای و عذاب دوزخ رسد و هر که پس دشمن امام رود نماز و روزه او ناچیز کنند چنانک خدای تعای همی گوید قوله » « ذلک بأنهم اتبعوا ما أسخط الله و کرهوا رضوانه فأحبط أعمالهم» گفت: از بهر آنک ایشان پس آن رفتند که خدای را بخشم آورد و دشوار داشتند مر خشنودی، او را پس ناچیز کرد کردارها شانرا. طاعت فرمان برداری باشد و معصیت بگذاشتن فرمان باشد، و هر که فرمان رسول را دست باز داشت و بمراد خویش امام اختیار کرد اندر رسول عاصی شد و هر که اندر رسول عاصی شد اندر خدای عاصی شد و گم بوده گشت بقول خدای همی گوید قوله: « و ما کان لمؤمن و لا مؤمنه أذا قضی الله و رسوله أمراً إن یکون لهم الخیره من أمرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبینا» همی گوید: و نه بود مر مؤمنی را نه مرد و نه زن چون خدای و پیمبر او کاری اختیار کنند که ایشان اختیار کنند اندر کار خویش و هر که فرمان خدای و رسول او را بگذارد گم بوده شود گم بودنی پیدا. این آیت همی ندا کند برگم بودگی آن کسان که باختیار خویش امام بپای کردند. و آنکس را که خدای و رسول بپای کرده بود دست بازداشتند، و هر که با گماشته خدای انباز گیرد او با خدای انباز گرفته باشد و سزاوار عقوبت جاودانگی باشد. این است چگونگی، درجات ثواب اندر معاد، و این است تأویل انباز گرفتن با خدای تعالی.
و لیکن مکان به حقیقت آن نقطه است که مرکز عالم است که اندر او آن جزو خاک نامتجزی است. و هر چه از آن نقطه سوی حاشیت نزدیک تر است، نه به مکان نزدیک تر است. و سطح بیرونی از دایره عالم پیوسته نه مکان و نه جسم است، و نه مکان و نه متمکن نفس است. از آن است که آنچه از جسم به نفس نزدیک تر است فعل او بیشتر است، چنین که چو از جسد مردم دل به عنایت نفس جزوی مخصوص (است، حرکت کلی اندر این ترکیب مر او) راست که همیشه همی جنبد، و چو دل بیارامد جملگی اعضای رئیسه بیارامد. و چو حرکت اندر جسد مر دل راست فعل مر او راست، از بهر آنکه حرکت فعل است به حقیقت. و دلیل بر درستی این قول که گفتیم: مکان به حقیقت از این عالم آن نقطه است که او میانه عالم است و اندر آن نقطه از خاک یک جزو است و دیگر اجزای جسم که به گرد آن جزو اندر نه مکان اند، آن است که معلوم است که آنچه اندر مکان باشد متحرک نباشد، چنانکه آنچه نه اندر مکان باشد متحرک باشد سوی مکان، و مر اهل صناعت هندسه را و علمای صناعت تنجیم را ظاهر است که از جملگی این جسم کلی آن یک جزو است از خاک که (او) اندر میانه نقطه عالم است که متحرک نیست و دیگر همه جزوهای عالم جسمی به کلیت تکیه بر آن جزو دارند و همه متحرکان اند، و چو همه جزوهای عالم متحرک اند، درست شده است که حرکت ایشان بدان است که اندر مکان نیستند، چنانکه چو این یک جزو اندر مکان است ساکن است و مر همه گرانی های این جسم را بر گرفته است. و گوییم اندر تاکید این قول که گفتیم: بیرون از این عالم چیز با عظم نیست و اشارت کردیم که آنجا نفس کلی است، که ما مر نفس را به ظهور فعل او شناخته ایم، چنانکه (چو) از اشخاص حرکت به ارادت و سخن گفتن و جز آن دیدیم (و) جز بر شخص مردم بر شخصی دیگر این فعل ها نیافتیم – چو سنگی و چوبی و جز آن - ، دانستیم که این افعال از این یک شخص به چیزی همی پدید آید که آن چیز مر آن دیگر را نیست. آن گاه ما مر آن چیز را کز این شخص بدو افعال و حرکات آمد، نفس گفتیم و بدانستیم که این چیز نه جسم است و چو نه جسم است، با عظم نیست، و لیکن جسد مردم مر نفس او را بر مثال مکان است بدان روی که تمامی فعل های نفس جزوی همی از او پدید آید. و اندر این مکان مر او را دست افزار هاست که او بدان هر یکی فعلی کند، چنانکه چشم مر او را آلتی است که او بدان مر الوان و اشکال و حرکت و سکون (و) اوضاع اجسام را اندر یابد و گوش مر او را آلتی است که او بدان مر آوازها را اندر یابد، پس دل نیز مر او را آلتی است که او مر قوت زندگی را بدین آلت به دیگر جزوهای این مکان خویش فرستد، چنانکه زبان مر او را آلتی است که خاص فعل او – که آن نطق است – از او بدین آلت پدید آید وز دو قسم مغز سر، پیشین قسم مر او را آلتی است که قوت متخیله او کار بدان آلت کند و سپسین قسم از مغز سر مر او را آلتی است که قوت حافظه او اندر نگاهداشت صورت های جسمی علمی کار بدان آلت کند.
ور دو هزار سال تو در پی سایه می‌دوی آخر کار بنگری تو سپسی و پیش او