معنی کلمه سرپاس در لغت نامه دهخدا
دل سرکشان پر ز وسواس بود
همه گوش بر بانگ سرپاس بود.فردوسی.همه دست تابان ز الماس بود
همه کوه در بانگ سرپاس بود.اسدی.بجز خیال کسی شب روی نخواهد کرد
در آن دیار که سرپاس بأس تو عسس است.ابن یمین. || گرز گران سنگ. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( رشیدی ) :
کمان ابر و بارانش الماس شد
سر و مغز پرباد سرپاس شد.اسدی.تو چگونه رهی که دست اجل
بر سر توهمی زند سرپاس.مسعودسعد.|| در اواخر دوره سلطنت رضاشاه و اوایل سلطنت پهلوی دوم ، «سرپاس » به همردیف سرتیپ در تشکیلات شهربانی ( نظمیه ) اطلاق میشد و اینک مجدداً سرتیپ گفته میشود. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). پایور شهربانی. نظیر سرتیپ ارتش. ( فرهنگستان ).