سرانیدن

معنی کلمه سرانیدن در لغت نامه دهخدا

سرانیدن. [ س ُ دَ ] ( مص ) لغزانیدن. غلطانیدن. بسوی شیب راندن چیزی را با یک بار سُر دادن.

معنی کلمه سرانیدن در فرهنگ فارسی

لغزانیدن غلطانیدن بسوی شیب راندن چیزی را با یک بار . سردادن .

جملاتی از کاربرد کلمه سرانیدن

حکایت: در این روزها بزرگ زاده‌ای خرقه‌ای به درویشی داد. مگر طاعنان خبر این واقعه را به سمع پدرش سرانیدند. با پسر در این باب عتاب می‌کرد. پسر گفت «در کتابی خواندم که هرکه بزرگی خواهد باید هر چه دارد ایثار کند»؛ من بدان هوس این خرقه را ایثار کردم. پدر گفت: «ای ابله! غلط در لفظ ایثاری کرده‌ای که به تصحیف خوانده‌ای؛ بزرگان گفته اند: هرکه بزرگی خواهد باید هر چه دارد انبار کند تا بدان عزیز باشد؛ نبینی که اکنون همه بزرگان انبار داری می‌کنند» و شاعر گوید: