سودا پختن

معنی کلمه سودا پختن در لغت نامه دهخدا

سودا پختن. [ س َ / سُو پ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) اندیشه و خیال خام کردن. آرزوی دور و درازو خیال باطل کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
جانم از پختن سودای وصال تو بسوخت
تو من خام طمع بین که چه سودا دارم.سعدی.گدایی که از پادشه خواست دخت
قفا خورد و سودای بیهوده پخت.سعدی.سودای عشق پختن عقلم نمی پسندد
فرمان عقل بردن عشقم نمی گذارد.سعدی.می پزم سودای خامش تا بسوزم اندر آن
عاقبت سوی حقیقت هر مجازی میکشد.ابن یمین.حافظ در این کمند سر سرکشان بسی است
سودای کج مپز که نباشد مجال تو.حافظ.چو بیمارت کند ایزد طبیبان را کنی حاضر
اگر گویم که سودا می پزی بر من مکن صفرا.فخرالدین مطرزی.رجوع به سودا شود.

معنی کلمه سودا پختن در فرهنگ معین

( ~ . پُ تَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) خیال باطل کردن .

معنی کلمه سودا پختن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) آرزوی دور و دراز و خیال باطل کردن .

معنی کلمه سودا پختن در ویکی واژه

خیال باطل کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه سودا پختن

ز سودا پختن تو موی بردم سر مویی مکن صفرا که مردم