معنی کلمه سالوک در لغت نامه دهخدا
من و چند سالوک صحرانورد
برفتیم قاصد بدیدار مرد.سعدی ( بوستان ). || دزد و راهزن خونی. ( برهان ) ( آنندراج ). راهزن که آن راراه بند و ره بند، و راهدار و رهدار، و رهزن نیز گویند. بتازیش قطاع الطریق نامند. ( شرفنامه منیری ) : کشتن عبداﷲ و زنهار آمدن سالوکان خراسان ، چون نیشابور قرار گرفت سالوکان خراسان ، جمع شدند و تدبیرکردند که... ( تاریخ سیستان ).
چرا میباید ای سالوک نقّاب
در آن ویرانه افتادن چومهتاب.نظامی.|| خوش سلوک و مؤدب. ( ناظم الاطباء ). بانزاکت و مؤدب. ( استینگاس ). || بسیار راه رونده چرا که صیغه مبالغه است بمعنی مرد کثیرالسلوک یعنی سیاح. ( غیاث ) .
سالوک. ( اِخ ) دهی است از دهستان دشت طال بخش بانه شهرستان سقز. واقع در 16 هزارگزی باختر بانه کناررودخانه شوی ، هوای آن سرد و دارای 110 تن سکنه است. محصول آن غلات ، لبنیات و محصولات جنگلی در دو محل بفاصله 3 کیلومتر واقع بالا و پائین نامیده میشود سکنه بالا 80 نفر است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
سالوک. ( اِخ ) دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر واقع در 21هزارگزی شمال خاوری شهرستان ملایر کنار راه اتومبیل رو ملایر به ساوه - اراک. هوای آن معتدل و دارای 155 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات دیم و شغل اهالی زراعت راه آن اتومبیل رو است. ( از فرهنگ جغرافیای ایران ج 5 ).