سامان شدن

معنی کلمه سامان شدن در لغت نامه دهخدا

سامان شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) اسباب مهیا شدن. وسایل فراهم آمدن. ممکن شدن :
هر چه کردم تا ببینم روی او سامان نشد
کار چون من عاشقی هرگزکجا سامان گرفت ؟سوزنی.

معنی کلمه سامان شدن در فرهنگ معین

(شُ دَ ) (مص ل . ) درست شدن کار.

معنی کلمه سامان شدن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) درست شدن کار .

معنی کلمه سامان شدن در ویکی واژه

درست شدن کار.

جملاتی از کاربرد کلمه سامان شدن

ور به بسطام شدن نیز ز بی‌سامانی است پس سران بی‌سر و سامان شدنم نگذارند
بی سرو سامان شدن در عشق دوست هم بجان او که سامان منست
بنده انسان شدن وارستن از بند هوی با خدا هم سیرت و هم سر و هم سامان شدن
به‌جای منصور، سیمجور دواتی، که فرماندهی از غلامان سامانی بود به حکومت سیستان منصوب شد که بلافاصله پس از مرگ احمد سامانی، با نابسامان شدن اوضاع دربار، بدست مردم سیستان سرنگون شد و سیستانیان دوباره فردی از خاندان صفاری را به حکومت رساندند.
تا زلف سیاه توپر آشوب و پریش است کار دل آشفته بسامان شدنی نیست
سلطان عشق جمله او باش ور نود صفات ذمیمه نفسانی را از رندی و ناپاکی توبه دهد و خلعت بندگی در گردن ایشان اندازد و سرهنگی درگاه دل بدیشان ارزانی دارد. چون بسامان شدند که این ازیشان مطلوب بود. بیت.
از تو مرا تا به کی بی‌سر و سامان شدن؟ در طلب وصل تو زار و پریشان شدن؟
تخم نیکی چیست اول بی‌سر و سامان شدن دوم از رخت فضیحت پا و سر عریان شدن