سنگ تاب

سنگ تاب

معنی کلمه سنگ تاب در لغت نامه دهخدا

سنگ تاب.[ س َ ] ( ن مف مرکب ) آبی که آنرا با سنگهای تفته که در آن افکنند گرم کرده باشند. ( یادداشت بخط مؤلف ).

معنی کلمه سنگ تاب در فرهنگ معین

( ~ . ) (ص مف . ) پخته و برشته شده بر روی سنگ .

معنی کلمه سنگ تاب در فرهنگ فارسی

( صفت ) پخته و برشته شده بر روی سنگ .
آبی که آنرا با سنگهای تفته که در آن افکنند گرم کرده باشند .

معنی کلمه سنگ تاب در دانشنامه عمومی

سنگ تاب (سیمرغ). سنگتاب، روستایی است از توابع شهرستان سیمرغ در استان مازندران ایران. این روستا مرکز بخش تالارپی می باشد.
این روستا در تالارپی قرار داشته و براساس آخرین سرشماری مرکز آمار ایران که در سال ۱۳۸۵ صورت گرفته، جمعیت آن ۱۰۳۶نفر ( ۳۵۰خانوار ) بوده است.

معنی کلمه سنگ تاب در ویکی واژه

پخته و برشته شده بر روی سنگ.

جملاتی از کاربرد کلمه سنگ تاب

همیشه تا که کند کشت زار ارکان را رونده چرخ فلاسنگ تاب، ناظوری
و اما فرق میان معجز و سحر و ساحر آنست که آنچ پیامبر کند هیچ کس آن نتواند کردن ، از بهر آنک هیچ نفسی آن خاصیت نیست از روح القدس که اندر نفس پیامبر باشد ، و هیچ کس بجهد و آموختن مر آن معجز را نتواند پذیرفتن ، و نه پیغامبر معجز مر کسی را توند آموختن بر مثال صنعتی که مردم کند اندر آهنگری و درگری و جز آن ، که ممکن نیست که هیچ جانور که اندرو نفس ناطقه نیست آن صنعت از مردم بیاموزد یامردم بتواند که مر خرس را یا بوزینه را در گری بیاموزد ، بسبب دور ماندن خرس از نفس ناطقه . پس هم چنین هر کسی که اندرو از روح القدس بهره نباشد معجز از پیامبر نتواند آموختن ، همچنانک آفتاب اندر سنگ تابد از عکس سنگ آتش پدید نتواند آوردن . و سحر ساحر آنست که چون آن سحر کسی دیگر بداند کردن و کسی که رنج برد اندر ساحری ازو نتواند آموختن و ساحر بتواند که آن سبک دستی و ساختن خاصیت چیزها مر کسی دیگر را بیاموزد ، از بهر آنک میان نفس ساحر ومیان نفسهای دیگر مجانست است ، و اندر سحر ساحر چیزی نیست دیگر که اندر مردمان دیگر نیست ، و نیز که ساحر آن ساحری بیاموخته است از دیگری ، و هر چیزی که مردمی آن بیاموزد ناچاره مردمی ازو بتواند آموختن . و پیامبری که مردمی نتوان گرفتن کسی از پیامبر پیامبری نتواند آموختن که آن ایزدی است ، و نیز معجز پیامبران بر هر چه او خواهد رونده باشد ، از بهر آنک قوت آفریدگار همه چیزها ازو همی بعکس باز آید ، پس هر چه خواهد بتواند کردن اندر هر چه خواهد و فعل مشعبذ جز اندر چیزهای که طبع آن ساخته باشد نرود ، بر اختیار کسی دیگر مشعبذی نتواند کردن ، بلک چیزهای کند که آنرا ساخت است و بر آن گستاخ گشته .
همیشه تا که بکف ناید و برون ناید ز سنگ تابش ماه وز خاک چشمۀ خور
ور یک جو سنگ تاب گیرد خرسنگ در آفتاب گیرد
از نقاب سنگ تابد شعله عریان عشق پرده چون پوشد کسی بر سوزش پنهان عشق؟
از خاک و سنگ تابش و تاثیر آفتاب زر و گهر کنند ولیکن به سال‌ها
ندارد شرر گرچه در سنگ تاب کند در جلای وطن اضطراب