سفت گر

معنی کلمه سفت گر در لغت نامه دهخدا

سفت گر. [ س ُ گ َ ] ( ص مرکب ) ( از: سفت «سفتن » + گر، پسوند شغل و مبالغه ). ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). شخصی را گویند که مروارید و مرجان و امثال سوراخ میکند. ( برهان ) ( انجمن آرای ناصری ).

معنی کلمه سفت گر در فرهنگ معین

(سُ. گَ ) (ص . ) کسی که مروارید و مرجان و مانند آن ها را سوراخ کند.

معنی کلمه سفت گر در فرهنگ عمید

کسی که مروارید و لعل و مرجان و مانند آن ها را سوراخ می کند.

معنی کلمه سفت گر در فرهنگ فارسی

( صفت ) کسی که مروارید و مرجان و مانند آن را سوراخ کند .

معنی کلمه سفت گر در ویکی واژه

کسی که مروارید و مرجان و مانند آن‌ها را سوراخ کند.

جملاتی از کاربرد کلمه سفت گر

ز سر مژگانش، در یاس می سفت گرفته مار زلف یار و می گفت
روز دیگر که جلاجلِ کواکب از اعطاف و مناکبِ این هیون صعب فرو گشودند‌، شتربان شتر را هوید بر نهاد و به نمک‌زار برد و آنچ موظّف بود از بار شتر‌، برو راست کرد و شتر به آهنگ اندیشهٔ خویش می‌آمد تا به میانهٔ رود رسید؛ زخمهٔ تدبیری که ساخته بود، بکار آورد و فرو نشست. یعنی وقت است که آبی به رویِ کار آرم و بارِ غم از دل برگیرم. شتربان اشتلمی آغاز نهاد و چوبی چند بر پهلویِ شتر مالید، پس از درنگی بسیار از جای برخاست و نوبتی چند این حال مکرّر شد. شتربان را مکافاتی که ایجابِ طبیعت خیزد، در کار آمد. روزی دیگر به جایِ نمک بارِ او پشم برنهاد و می‌راند تا به رود رسید‌، به قاعدهٔ گذشته فرو نشست. شتربان خاموش گشت و صبر بکار آورد، چندانکه پشم آب در خود گرفت و بار گران شد. چون آهنگِ خیز کرد، نتوانست، به جهد تمام و کوششِ بلیغ از جای برخاست و نَحنُ کَمَا کُنَّا بر خواند و زیادتی، علاوهٔ بار بر سفت گرفته روی به راه آورد. شتربان بجایِ حد و نشاط‌انگیز شد وِ طرب‌آمیز این سفته در بارش می‌نهاد و می‌گفت :
گاه به دست آویز ژاژی خام و لاغی سرد زیر آب پخته پاکان گرم گرم کشیدی و گاه بگفتی مفت وچنگی سست پرده کیش بزرگان و پس و پیش آدم تا احمد سخت و رایگان بردریدی. پیشکاران را تاب باختن آورد و یاران را خواب تاختن، شب را ساز باربستن خاست و چراغ را گاه بار نشستن. این یاوه گرای هرزه درای به یکی چشمزد زبان در کام نبرد و از گواژه و دشنام پخته و خام و نکوهش ننگ مردم و نام خود آرام نکرد. درد دیگر آنکه نوبت گفتن و شنفتش گوش از گفت مفت و چشم از لب خرمهره سفت گرفتن همان بود و به کوب انگشت و آسیب مشت تهی گاه و زانو سفتن همان، گوش دریدن گرفت و هوش پریدن، خروس بسرودن پر زد و شبخوان به گلدسته برتاخت، تاب تباهی انگیخت و چشم سیاهی آورد بردباری زیان کرد و گشاد از گوش بر زبان افتاد. به آموزگاری نه چوب کاری دهنش بستم و سخنش گسستم.
به گمان یوسفیت گم شده بود یوسفت گرگ شد گمان برگیر