معنی کلمه زبون گیری در لغت نامه دهخدا زبونگیری. [ زَ ] ( حامص مرکب ) عاجزچزانی : زبونگیری نکرد آن صید نخجیرکه نبود شیر صیدافکن زبونگیر.نظامی.
جملاتی از کاربرد کلمه زبون گیری که دیوا زین زبون گیری چه حاصل ترا با رام بس کاریست مشکل رسته از دام هر زبون گیری زینچنین حالها بود عنقا زبون گیری تو نیز ای عشق سرکش که با رام آب و با ما هستی آتش