سرشوی

معنی کلمه سرشوی در لغت نامه دهخدا

سرشوی. [ س َ ] ( نف مرکب ،اِ مرکب ) آنکه سر را بشوید. شوینده سر. || سرتراش. ( برهان ) ( رشیدی ) ( انجمن آرا ) :
خاک بر سر شاعری را کاشکی
بودمی سرشوی یا نه پای باف.شمس فخری ( از انجمن آرا ).|| حجام. ( برهان ) ( انجمن آرا ). || نوعی از گِل که بدان سر شویند و گِل سرشوی گویند. ( برهان ) ( آنندراج ).

معنی کلمه سرشوی در فرهنگ عمید

۱. شویندۀ سر، کسی که سر دیگری را بشوید.
۲. (اسم ) نوعی گل سفید شبیه صابون که با آن سروتن را می شویند، گل سرشویی.

جملاتی از کاربرد کلمه سرشوی

عمر و عبدالله مکّی گر شوی بر همه مردان عالم سرشوی
چو از دو چشم من دو جوی دادی بگرمابه مرا سرشوی دادی
مغام شهری در اندلس است که آن را مغامة نیز گویند و در آن معدن گل سرشوی است و از آنجا به سایر شهرهای مغرب برند.
زمین را به جرعه معنبر کنیم به سرشوی شادی گلی‌تر کنیم
گل سرشوی از این معنی که پاک است به سر بر میکنندش گرچه خاک است
سرشویده ی من باج ز مجنون گیرد عشق در مملکت درد، مرا والی کرد
گِل سرشوی از این معنی که پاک است به سر برمی‌کنندش گر چه خاک است