معنی کلمه سرآمدن در لغت نامه دهخدا
ز گشتاسب و ارجاسب بیتی هزار
بگفت و سر آمد بر او روزگار.فردوسی.جهان چون بزاری برآید همی
بد و نیک روزی سر آید همی.فردوسی.عمر خوش دختران رز بسر آمد
کشتبنان را سیاستی دگر آمد.منوچهری.یکی لؤلؤ که چون نه مه سر آمد
از او تابنده تر ماهی برآمد.( ویس و رامین ).همی رنجی و تیماری سر آید
ز تخم صابری شادی برآید.( ویس و رامین ).زمانی برآسای از آویختن
که گیتی سر آمد ز خون ریختن.اسدی.اگرچند بسیار مانی بجای
هم آخر سر آید سپنجی سرای.اسدی.خاقانی را جهان سر آمد
دریاب که نیست پایمردش.خاقانی.تذروی که بر وی سر آید زمان
به نخجیر شاهینش آید گمان.نظامی.عهد جوانی بسر آمد مخسب
شب شد و اینک سحر آمد مخسب.نظامی.مکن که روز جمالت سر آید ار سعدی
شبی بدست دعا دامن سحر گیرد.سعدی.عمر سعدی گر سر آیددر حدیث عشق شاید
کو نخواهد ماند بیشک وین بماند یادگار.سعدی.عاشق شو ارنه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی.حافظ.شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد.حافظ. || کامل آمدن. ( غیاث )( آنندراج ). برتر بودن. کامل تر بودن :
از پس عمری اگر یکی بمن افتد
آن بُوَد آن کز همه جهان بسر آید.خاقانی.فی الجمله پسر در قوت و صفت سر آمد، چنانکه کسی را در زمان او با او امکان مقاومت نماند. ( سعدی ).