معنی کلمات حرف "ب" - صفحه 2
- بوغاز
- بلندقامت
- باطلاق
- بادشکن
- بی قاعده
- بی هنجار
- بامبو
- باي
- بیلان
- برکردن
- بروفق
- بیسکویت
- بير
- بی اعتمادی
- باوک
- بی ریخت
- بیریخت
- بلدرچین
- بهانه گیر
- بیسود
- بی کاره
- بخوبر
- برگماشتن
- بلندگوی
- بدبختانه
- باسره
- بر خود بستن
- بالرین
- بندزن
- بلامانع
- بردمیدن
- برآورد کردن
- بهق
- بلندشدن
- بخش هوایی
- بازیافتن
- باز یافتن
- باتیر
- بازتابگر
- بولیوار
- بندیل
- بکسل
- بد بختی
- بادهای بسامان
- باریتون
- بادکرده
- باروح
- بانشاط
- بيت
- بحث کردن
- بمثابه
- برنما
- برغو
- بنلاد
- بابل باستان
- بازخوانده
- بشردوستی
- بویائی
- برلیان
- بیدیان
- بیمزگی
- بیمزه
- بد مزه
- بردیدن
- برد عجوز
- بری ء
- بادبز
- برزنت
- بیماریزا
- بومادران
- بی رویه
- بیوگانی
- بدوره
- بیت المقدّس
- بازیلیکا
- بنگاب
- بیلچه
- بواقع
- بی آلایش
- بد دخت
- بگشن
- بلادر
- بین النهرین
- بازشناخت
- بی تجربه
- بندپایان
- بدهکاری
- بیزار کردن
- بریء
- بارجا
- بجاده
- بزگر
- بچه ننه
- بزرگزاده
- بریغ
- برخورد کردن
- بی عرضه
- بلااستفاده
- برتنی
- بنجشک
- بددهن
- بدقیافه
- بداصل
- بیسیم
- بیفروغ
- بیطمع
- بی حوصله
- بههمآوردن
- باعظمت
- بطیء
- بغان
- بخارشدن
- بخش شدن
- بدائی
- بازیابی اطلاعات
- بیل و کلنگ
- بی موقع
- براه افتادن
- بزاقی
- باسکی
- برونداد
- بهدین
- بداهه نوازی
- بابرکت
- بدلگامی
- بلدالامین
- باخدی
- بیدع
- بار مفید
- بازی دادن
- باستانی کار
- بروشور
- بخشداری
- باستیون
- بختو
- باچنگ
- برابری کردن
- بزهکاران
- بادصبا
- بخشودگی
- بریدن راه
- بغات
- برنامه کاربردی
- بر سر آمدن
- بیطره
- بادآس
- بیپاسخی
- بامری
- بااهمیت
- براقیت
- بازتابنده
- باختران
- بسکتبالیست
- بس کردن
- بلغمی
- بیلذت
- برونریز
- باز راندن
- بسط دادن
- بازیگر اصلی
- بازنشاندن
- بغستان
- بادمجان
- بلل
- باره بند
- بانک داری
- باادب
- بی شرف
- بگومگو
- بز خر
- بازگردنده
- بادانگیز
- بارث
- بی رگ
- بی ناموسی
- برهود
- بيك
- بواسیر
- بهنانه
- بلشویسم
- بزچلو
- بزرگنمایی
- بزرک
- برفپاککن
- بیکارگی
- بیغیرتی
- بیطرفی
- بی هوده
- بی رغبتی
- بالیه
- بالکانه
- بالچه
- بالي
- بالنگ
- بالمناصفه
- بازکردن
- بازیگر کمدی
- بوسلیک
- بغیت
- بزیچه