برگماشتن

معنی کلمه برگماشتن در لغت نامه دهخدا

برگماشتن. [ ب َ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) نصب نمودن بر کاری. ( آنندراج ). برقرار کردن. منصوب کردن. ( ناظم الاطباء ). نصب کردن. ( از فرهنگ فارسی معین ). مسلط کردن. تعیین کردن. تسلیط. ( المصادرزوزنی ) ( دهار ) ( ترجمان القرآن جرجانی ) :
ترا پاک یزدان برو برگماشت
بد او ز ایران و نیران بگاشت.فردوسی.ندانست و آزرم کس را نداشت
همی آن بر این این بر آن برگماشت.فردوسی.کسی کو نبیند همی گنج من
چرا برگمارد بدل رنج من ؟فردوسی.به هر سو یکی با سپه برگماشت
بر قلب زابل سپه را بداشت.اسدی.همه خستگان را ز بس بازداشت
به جنگ آنکه شایسته بد برگماشت.اسدی.آفریدگار تبارک و تعالی تشنگی برگماشته است تا مردم را پس از طعام به آب خوردن حاجت افتد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). شخصی را به تجسس ایشان برگماشتند. ( گلستان سعدی ). و رجوع به گماردن و گماشتن شود.
- چشم برگماشتن ؛ چشم دوختن. نگریستن :
سیاوش چو چشم اندکی برگماشت
از ایشان یکی چشم ازو برنداشت.فردوسی.- همت برگماشتن ؛ همت کردن.قصد ورزیدن : دامن جمع آورید و همت برگمارید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 445 ). اهل صلاح در مساجد و معابد دستها به دعا برداشتند و همتها برگماشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 393 ).
|| وکیل کردن. ( منتهی الارب ) ( فرهنگ فارسی معین ). توکیل. ( ترجمان القرآن جرجانی ).

معنی کلمه برگماشتن در فرهنگ معین

( ~. گُ تَ )(مص م . ) = برگماردن : مأمور کردن ، منصوب کردن .

معنی کلمه برگماشتن در فرهنگ عمید

= گماشتن

معنی کلمه برگماشتن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- برقرار کردن منصوب کردن نصب کردن . ۲- وکیل کردن .

معنی کلمه برگماشتن در ویکی واژه

برگماردن: مأمور کردن، منصوب کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه برگماشتن

دریغا هرگز ندانسته‬‌ای که قلب لطیفه است و از عالم علوی است و قالب کثیف است و از عالم سفلی است. خود هیچ الفت و مناسبت میان ایشان نبود و نباشد؛ واسطه و رابطهٔ میان دل و قالب برگماشتند که «إنَّ اللّهَ یَحولُ بَیْنَالمَرْءِ و قَلْبِه» تا ترجمان قلب و قالب باشد تا آنچه نصیب دل باشد دل با آن لطیفه بگوید و آن لطیفه با قالب بگوید.
«الهی و سیدی، شب اندر آمد و ولایت تصرف مملوکان به سر آمد و ستارگان بر آسمان هویدا شدند و خلق بجمله بخفتند و ناپیدا شدند. صوت مردمان بیارامید و چشمشان بخفت، و از بنو امیّه رمیدند و بایست های خود نهفت، و بنو امیّه درهای خود اندر بستند و پاسبانان برگماشتند و آنان که بدیشان حاجتی داشتند حاجت خود فروگذاشتند. بار خدایا، تو زنده‌ای و پاینده و داننده‌ای و بیننده. غنودن و خواب بر تو روا نیست، و آن که تو را بدین صفت نشناسد هیچ نعمت را سزا نیست. ای آن که چیزی تو را از چیز دیگر باز ندارد و شب و روز اندر بقای تو خلل نیارد. درهای رحمتت گشاده است و مواید نعمتت نهاده است. اجابتت سزای آن که دعا کند و نعمتت برای آن که ثنا گوید. تو آن خداوندی که رد سائل بر تو روا نباشد آن که دعا کند از مؤمنان، و بر درگاهت سائل را بازدارنده‌ای نباشد. از خلق زمین و آسمان بار خدایا، چون مرگ و گور و حساب را یاد کنم، چگونه دل را به دنیا شاد کنم؟ و چون نامه را یاد کنم، چگونه با چیزی از دنیا قرار کنم؟ و چون ملک الموت را یاد کنم، چگونه از دنیا بهره پذیرم؟ پس از تو خواهم؛ از آن‌چه تو را دانم، و از تو جویم؛ از آن‌چه تو را می‌خوانم: راحتی اندر حال مرگ بی عذاب، و عیشی اندر حال حساب بی عقاب.»
و چندین هزار سال، حکما و علما و عقلا و فضلا، رایهای صایب برگماشتند و تدبیرهای ثاقب در کار داشتند تا جراحت شمشیر ملک الموت را سپری سازند که ضربت او بدان مدفوع شود و شربت زهر قهر دهر را تریاقی کنند که ضرر او بدان مرفوع گردانند، در حیز تیسیر نیامد و در مکان امکان نگنجید.
نقل است که از یکی از خواص او پرسیدند که او شب چون می‌گذراند، گفت: چون از شب لختی برود او از اوراد فارغ شود به آواز بلند گوید: الهی و سیدی، شب درآمد و ولایت تصرف ملوک به سر آمد و ستارگان ظاهر شدند و خلایق بخفتند و صوت مردمان بیارامید و مردم از در خلق رمیدند و بایست‌های خود بنهفتند و به نوم درها فروبستند و پاسبانان برگماشتند و آن‌ها که بدیشان حاجتی داشتند فرو گذاشتند. بار خدایا تو زنده‌ای و پاینده‌ای و بیننده، غنودن بر تو روانیست و آن که تو را بدین صفت نداند هیچ نعمت را مقر نیست. تو آن خداوندی که رد سائل بر تو روا نباشد، آن که دعا کند از مومنان بر درگاهست سایل را باز نداری. بار خدایا چون مرگ و گور و حساب را یاد کنم چگونه از دنیا بهره‌ای پس از تو خواهم از آن که تو را دانم و از تو جویم از آن که تو را می‌خوانم راحتی درحال مرگ بی‌برگ و عیشی درحال حساب بی‌عفاب. این می‌گفتی و می‌گریستی. تا شبی او را کسی گفت: یا سیدی چند گوئی؟ گفت: ای دوست، یعقوب را یک یوسف گم شده، چنان بگریست علیه السلام که چشم‌هایش سفید شد. من ده کس از اجداد خود یعنی حسین و قبیله او را در کربلا گم کرده‌ام، کم از آن کی در فراق ایشان دیده‌ها سفید کنم. و این مناجات به عربی بود و بغایت فصیح اما ترک تطویل کرده، معانی آن را به پارسی آوردیم تا مکرر نشود و به جهت تبرک ختم کتاب را ذکر او کردیم. این بگفت و جان به حق تسلیم کرد رضی الله عنه و عن اسلافه و حشرنا الله مع اجداده و معه آمین یا رب العالمین و صلی الله علی خیر خلقه محمد و آله اجمعین و نجنا برحمتک یا ارحم الراحمین.