معنی کلمه بير در لغت نامه دهخدا
گر کسی در بیر زلفین تو را بیند بخواب
پرعبیر و عنبرش گردد گه تعبیر بیر.قطران. || جامه خوشنما. ( ناظم الاطباء ). || صاعقه. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( فرهنگ اسدی ). رعد و برق و صاعقه. ( ناظم الاطباء ). برق. ( لغت محلی شوشتر ). رشیدی گوید به معنی صاعقه تیر است به تای قرشت لکن در فرهنگ ( یعنی جهانگیری ) هر دو جا ذکر کرده. ( فرهنگ رشیدی ). بمعنی صاعقه نوشته اند و این بیت دقیقی را شاهد آورده :
تو آن ابری که ناساید شب و روز
ز باریدن چنان چون از کمان تیر
نباری بر کف زرخواه جز زر
چنان چون بر سر بدخواه جز بیر.دقیقی ( از صحاح الفرس ) ( از حاشیه لغت فرس اسدی نخجوانی ). || طوفان. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || حفظ و از برکردن. ( برهان ) . بمعنی «بر» و آنرا «زبر» نیز گویند. ( جهانگیری ). بمعنی یاد «از بیر» است نه «بیر» تنها اما حق آن است که «بیر» و «ویر» بمعنی حفظ و حافظه می آید فرهنگ رشیدی بمعنی بر، یعنی حفظ، آورده و آن «ازبر» است نه «بر» تنها. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). حفظ. بر. یاد. ( ناظم الاطباء ).
- از بیر ؛ از بر. ( یادداشت مؤلف ) :
از پی رسم در آموختن نامه ، کنند
نامه خواجه بزرگان دبیران از بیر.فرخی.مرا گوئی که رزم و بزم او را
بکن تفسیر و شرح ار داری از بیر.لامعی.|| بهندی بمعنی برادر و پهلوان و شجاع باشد. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). || بترکی یک را گویند که عدد اول باشد. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). || ( ع اِ ) در عربی چاه راگویند. ( برهان ). بئر. رجوع به بئر شود.
بیر. ( اِخ ) از بیت ذیل برمی آید که نام دریائی است عنبرخیز ( ؟ ). ( یادداشت مؤلف ) :
رسد دو نسیم از لب مدح خوانش
بدریای بیر و بیابان فامر.قادری ( از حاشیه لغت فرس اسدی نخجوانی ).