معنی کلمات حرف "ب" - صفحه 4
- بدچشم
- بدِی
- بده بستان
- بدنه یکپارچه
- بدمینتون
- بدمنظر
- بدلیجات
- بدلاء
- بدقول
- بزرگشدن
- بزنگاه
- بزهکار
- بزوغ
- بزکوهی
- بزیدن
- بس پاره
- بساز و بفروش
- بساز کردن
- بسامد بالا
- بزرگ خوانده
- بزاخفش
- بریلیوم
- بریشم نواز
- بریجن
- برگبوئیان
- برگیرش
- برگشته اختر
- برگشت باد
- برگردیدن
- برگردانیده
- برگذاری
- برگدار
- برکاست
- برچیدگی
- برچسب زدن
- برپوش
- برپا داشتن
- برونبر
- برونیسازی
- برونزد
- بروفه
- برودری
- بروات
- برهون
- برهمکنش ضعیف
- برهمایی
- برهم بسته
- برنشانی
- برنشانده
- برنجین
- برنج سفید
- برنامک
- برنامه پایه
- برنامه بازاریابی
- بند شهریار
- بنداوسی
- بندباز
- بندمه
- بندوق
- بندي
- بندکش
- بندی خانه
- بنزوئیک
- بموجب
- بن بال
- بن کنون
- بناغ
- بناکننده
- بنبری
- بنجه
- بند 1
- بند آوردن
- بند سرد
- بمقتضای
- بمباران منطقهای
- بمب هیدروژنی
- بمب الکترومغناطیسی
- بلیت ویژه
- بلیت رایگان
- بلیت الکترونیکی
- بلکک
- بلکن
- بلکامه
- بلونی
- بلوغی
- بلوطی
- بلوری شدن
- بلورک
- بلورنگاری
- بله بران
- بی سروصدا
- بی مسمی
- بی ناخن
- بِساط
- بچه بازی
- بک هند
- بکلمه
- بگیر بگیر
- بی اهمیت
- بی بند و بار
- بی دستگاه
- بوون
- بوژی
- بوکردن
- بوگوی
- بوی سوز
- بویشگر
- بویین
- بيا
- بَطن
- بودنی کار
- بوقتب
- بوك
- بولوار
- بوم آورد
- بومره
- بومشناسی اجتماع
- بوناک
- بیوسنده
- بیوزنی
- بیوراسپ
- بیواره
- بیهوشانه
- بینیازی
- بینی و بین الله
- بینونت
- بین من و تو
- بیمحابا
- برف تر
- برف سبز
- برف سرخ
- برقانی
- برقکاف
- برمال
- برمنشی
- برمور
- برمچ
- برمکان
- برف تازه
- برغندان
- برغمان
- برشگیری
- برشکفتن
- برشکاری
- برشتن
- برش کار
- برسیان
- برسختن
- برزنده
- بررسی میدانی
- بردمیده
- برداشت شهری
- برداشت دستی
- برداشت بلند
- بردار باد
- بنکدار
- بنکن
- بنگره
- بنگله
- به آسمان رفتن
- به خاطر چه
- به خاطر چی
- به خود آمدن
- به سر رسیدن
- بلمه
- بلندبالا
- بلندکردن
- بلوف
- بندکفش
- بنه کن
- بنوت
- بنونیست
- بنچاق
- بلاشرط
- بلاعوض
- بلافصل
- بلاندی
- بلاچین
- بلبال
- بلخم
- بلسک
- بلغاء
- بلغونه
- بطور کلی
- بطورکلی
- بطی ء
- بعدي
- بغاوت
- بقوه
- بل گرفتن
- بلاجواب
- بلاستولا
- برزیان
- برسام
- برساوش
- بدعمل
- بدساخت
- بدرود گفتن
- بدراه
- بدخیال