بریء

معنی کلمه بریء در فرهنگ معین

(بَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - بی گناه . ۲ - بیزار، برکنار.

معنی کلمه بریء در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی بَرِیءٌ: بیزار- جدا از چیزی (درجمله "یَرْمِ بِهِ بَرِیئاً "یعنی گناهی را به کسی که نسبتی با آن نداشته نسبت بدهد)
ریشه کلمه:
برء (۳۱ بار)

معنی کلمه بریء در ویکی واژه

بی گناه.
بیزار، برکنار.

جملاتی از کاربرد کلمه بریء

و در اخبار وارد شده است که: «مومن از ذلت نفس بریء است» حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که: «خداوند عالم، بنده مومن را در هر کاری اختیار داد، و لیکن مرخص نفرموده است او را که خود را ذلیل و بی قدر کند آیا نشنیده ای که خدا می فرماید «وللّه العزة ولرسوله وللمومنین» یعنی «عزت از برای خدا و پیغمبر و مومنان است پس بنده مومن باید خود را عزیز بدارد و ذلیل ننماید باید مومن از کوه محکم تر باشد از کوه با تیشه می توان چیزی شکست ولی از دین مومن چیزی شکسته نمی شود» و علاج این صفت خبیثه، چنان است که در جبن و خوف مذموم، و تحصیل کردن ضد آن مذکور گشت.
اما وجه فقه آن است که عقد دوستی چون بسته شد همچون قرابت است و نشاید قطع رحم کردن به معصیت. و برای این گفت خدای تعالی، «فان عصوک فقل انی بریء منا تعلمون. اگر عشیرت و خویشان تو عاصی شوند در تو، بگوی بیزارم از عمل شما، نه از شما بیزارم» و ابوالدرا رضی الله عنه را گفتند، «برادرت معصیت کرد، ورا دشمن نداری؟» گفت، «معصیت ورا دشمن دارم اما وی برادر من است.» اما در ابتدا با چنین کسی برادری نباید کردن که برادری ناکردن جنایتی نیست، اما قطع کردن جنایتی است و فروگذاشتن حقی است که ثابت شده است، اما خلاف این نیست که اگر تقصیر در حق تو کند عفو اولیتر و چون عذر خواهد اگرچه دانی که دروغ گوید بباید پذیرفت، چه رسول (ص) می گوید، «هرکه برادر وی از وی عذر خواهد و نپذیرد، بزه وی همچون بزه ای باشد که در راه از مسلمانان باج ستاند». و رسول (ص) گفت، «مومن زود خشمگین شود و زود خشنود شود». و ابو سلیمان دارانی گوید مرید خویش را که چون از دوست جفا بینی عتاب مکن، که باشد که در عتاب سخنی شنوی که از آن جفا عظیم تر بود؟ گفت، «چون بیاموزدم همچنین دیدم».
این دو پسرِ ابوتراب که به‌قصد مدینه از شام راه افتاده‌اند، ساحر بوده و به‌دروغ اظهارِ اسلام می‌کنند؛ زیرا آنان تحت تأثیر رُهبانانِ مسیحی قرار گرفته و به نَصارا گرایش پیدا کرده‌اند. من به‌خاطر قرابتی که با آنان دارم از آزارشان خودداری کردم؛ وقتی که آنان به مدینه آمدند به مردم بگو: «من از کسانی که با آنان معامله یا مصافحه کنند و بر آنان سلام دهند ذمّه‌ام را بریء می‌دانم؛ زیرا آنان از اسلام منحرف شده‌اند.»
و باید که به هیچ وجه در هیچ کار جرمی با مخدوم حواله نکند و اگرچه با او در غایت مباسطت باشد. و اگر چیزی ازو مستقبح بیند باز نگوید، و اگر بنادر سهوی کند و بازگوید بدان اعتراف نکند و اگرچه خبر آن به مخدوم رسیده باشد، که از اقرار تا اخبار تفاوت بسیار بود. و چون میان او و مخدوم حالی افتد که قبح آن عاید با یکی از هر دو بود حیلت کند در آنچه آن قبح با خود گرداند و براءت ساحت مخدوم ازان ظاهر کند، و چون او بریء الساحه شود آن را سببی اندیشد از خارج که حواله آن از نزدیک او نیز بگردد و عذر او دران واضح شود، و در جملگی آنچه به نزدیک مخدوم محبوب و مکروه بود نظر کند و ایثار محبوب او کند و اگرچه بر مکروه نفس خود مشتمل بیند، و با خود مقرر کند که در عبودیت هیچ چیز با منفعت تر از ترک حظ نفس خود نبود، و چون این معنی مقرر کرده باشد در هر معامله و مجاراتی که میان او و مخدوم افتد و خویشتن را دران حظی بیند ترک آن حظ گیرد و ازان تجنب نماید، و حظ رئیس مستخلص گرداند تا ثمره خیر هم عاید با او باشد، چه اگر در اول به استیفای حق خود مشغول گردد از خلل خالی نماند و ترک امور از افساد آن أولی.
و علامت صنف اول آن است که در مقام جدال با اقران و امثال برمی‌آید و در صدد ایذای ایشان و غلبه بر آنها است، و در مجالس و محافل متعرض گفتگوی با ایشان می شود تا فضل خود را ظاهر سازد و در مجامع، ذکر علم و بیان صفت حلم را می کند، خضوع و خشوع را بر خود می بندد مثل اینکه سر به زیر می افکند و نفسهای بلند می کشد و ناله های ضعیف برمی‌آورد و گاهی در راه رفتن پشت خود را خم می کند و گاهی سر می جنباند و دستی حرکت می دهد و دل از ورع خالی، و باطن او از تقوی بریء است خدا او را ذلیل و خوار کند و بینی او را بر خاک بمالد و او را هلاک و مستأصل سازد.