بواقع

معنی کلمه بواقع در لغت نامه دهخدا

بواقع. [ ب َ ق ِ ] ( ع اِ ) ج ِ باقعة. ( یادداشت مؤلف ): ما فلان الا باقعة من البواقع. ( اقرب الموارد ).

معنی کلمه بواقع در فرهنگ فارسی

جمع باقعه

جملاتی از کاربرد کلمه بواقع

سلمان وشم بواقعه فریاد رس شدی در دشت ارژن از کف شیر سیاه رنگ
تو عبدالمانع آنرا دان بواقع که دارد باز حقش از موانع
در تیم ایران قاسمپور، پروین و حجازی عالی بودند بویژه آن جوان کم سن و سال … او سپس در مورد پیش‌بینی نتیجه دیدار تیم ایران و شوروی پس از دیدن بازی درخشان تیم ایران می‌گوید نمی‌توانم بگویم کدام پیروز می‌شوند بواقع که هر دو شانس دارند …
ز عبدالواسعت گویم بواقع که باشد مظهر او بر اسم واسع
تو عبدالرافع آنرا دان بواقع که بر وی جلوه گر شد اسم رافع
بزرگی گفت: اگر دانشمند نسبت بدنیا پرهیزگار نبود، بواقع عقوبت مردمان زمان خویش است.