بروفق

معنی کلمه بروفق در لغت نامه دهخدا

بروفق. [ ب َرْ وِ ] ( ق مرکب )( از: بر فارسی + وَفق عربی ) مطابق. برطبق. موافق.

معنی کلمه بروفق در فرهنگ فارسی

موافق مطابق : بروفق مراد . توضیح لازم الاضافه .
مطابق موافق .

جملاتی از کاربرد کلمه بروفق

دوستان و دشمنانت را ز دور آسمان کارها بروفق رایت باد دایم والسّلام
نهم قوام است «و الذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما» قوام آن است که اعتدال نگاه دارد تا در وقت انفاق اسراف نکند. و اسراف آن باشد که بر خلاف رضای حق بحظ نفس خرج کند اگر همه یک لقمه باشد. وقتر آن بود که آنجا که نفقه باید کرد بروفق فرمان و رضای حق بازگیرد و نکند. و قوام و اعتدال آن باشد که بانفاق در راه خدای مبالغت نماید اگر خود بجملگی مال بود چون ابوبکر رضی‌الله عنه. و بدانچ بخاصه خود تعلق دارد ترک تکلف و رعونت کند در ماکول و ملبوس و مسکن و مرکوب و آلات خانه و اقمشه و امتعه میانه نگاه دارد تا بدان محجوب نشود.
قضای تو چو بروفق تقاضا است بزشت و خوب دادی آنچه خود خواست
حقیقت- در مظهر کلی که نقطۀ آخرین محیط مراتب وجود است- آن چنانکه ترا روشن گردد- هر دو وجه بروفق نقطۀ اول مجتمع گشت که مرکب بود از غایت سفل مرکز و علو محیط اعنی عنصر خاکی و روح اضافی، و از این سبب مسجودی و خلافت را سزاوار آمد: و علم آدم الاسماء کلها و ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدی.
نزدیک تر ایید و سخن بلند تر گویید. پیشتر رفتند و ذکر دعوی تازه گردانید. گفت: واقف شدم، و پیش ازانکه روی بحکم آرم شما را نصیحتی خواهم کرد، اگر بگوش دل شنوید ثمرات آن در دین و دنیا قرت عین شما گردد، و اگر بروجه دیگر حمل افتد من باری بنزدیک دیانت و مروت خویش معذور باشم، فقد اعذر من انذر. صواب آنست که هر دوتن حق طلبید، که صاحب حق را مظفر باید شمرد اگرچه حکم بخلاف هوای او نفاذ یابد؛ و طالب باطل را مخذول پنداشت اگرچه حکم بروفق مراد او رود، ان البالطل کان زهوقا. و اهل دنیا را از متاع و مال و دوستان این جهان هیچیز ملک نگردد مگر کردار نیک که برای آخرت مدخر گردانند. و عاقل باید که نهمت در کسب حطام فانی نبندد،و همت بر طلب خیر باقی مقصور دارد،و عمر و جاه گیتی را بمحل ابر تابستان و نزهت گلستان بی ثبات و دوام شمرد.
حقیقت- چنانکه قوت طینت مبداء در معاش پیدا می​گردد و تعینات از اوضاع و هیأت بروفق ظهور این نشأه عارض او می​شود چنانکه از قوت عناصر و امتزاج ایشان انواع و اصناف متولد می​گردد، و متخیله که تصویر معانی می​کند بخصوص در خواب، و ملایک و جن که به اشکال مختلفه متشکل می​شود، هم چنان قوت باطنیت معاش نفسی و بدنی در معاد به فعل آید و ظاهر گردد، و مناسب آن نشأه مصور و مجسم شود، بر وفق آن قوت از علم و عمل، و خلق که نتیجه آن بود و صور و هیأت و اسمای آن در نصوص وارد است چون حور و قصور و طوبی و رضوان و انهار و اثمار و باز اضداد آن از مار و کژدم و آتش و مالک، و وجه مناسبت هر یکی از اجزاء با عملی که مترتب است بر آن بر صاحب بصیرت پوشیده نماند: انما اعمالکم یرد علیکم، فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید.
باد دولت را در گرد سرای تو طواف باد گردونرا بروفق مراد تو مدار