باروح

معنی کلمه باروح در لغت نامه دهخدا

باروح. [ رَ / رو ] ( ص مرکب ) باصفاو خوش آیند. ( ناظم الاطباء ). دلگشا : صحبتی بود بغایت باروح و خوش و مجلس قوی دلکش. ( انیس الطالبین نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). || گشاده.عریض. پهناور: خانه باروح. || مسرور. فَرِح. فَرِحَه. ( کازیمیرسکی ). بشاش. شنگول. بانشاط.
باروح. ( ص مرکب ) جاندار. آنکه روان دارد.

معنی کلمه باروح در فرهنگ عمید

۱. باصفا، دلگشا، بانشاط.
۲. خوشایند.

معنی کلمه باروح در فرهنگ فارسی

آنکه روان دارد
با صفا و خوشایند

جملاتی از کاربرد کلمه باروح

بر کوه حرا بمکه زیارت کرده است غاری است بران کوه سخت باروح.
این نقاشی گاهی بیش‌ازحد صمیمی توصیف شده‌است؛ هم چیدمان وسایل و هم نورپردازی اثر در ایجاد این صمیمیت سهیم هستند. دبورا سولومون[ث] این صحنه را دارای «احساسی چون فضایی فرانسوی با حسی دوست‌داشتنی از هنر سطح‌بالا» دانسته‌است. بروس کول[ج] از وال‌استریت جورنال گفته‌است «این‌گونه ارجاع به جنگ، از آن‌جا که اشارهٔ خاصی به ترس یا برنامهٔ خلع سلاح روزولت نمی‌کند، بسیار ویژه است. تنها کاری که راکول نکرده این است که دست‌هایش را دور این فضای انتزاعیِ باروح نگرفته‌است.»
تو اسی تو باروحی کالوی و فخری (؟) بدخواه تو مانده پی بی باره و داری (؟)
با خیال زلف تو در خلوت تارم خوشست از صفای روی تو باروح انوارم خوشست
یکی از عناصر قابل‌توجه و از نظر هنری، چالش‌برانگیز نقاشی راکول، استفاده از رنگ سفید روی رنگ سفید است: بشقاب‌های سفید روی رومیزی سفید قرارگرفته‌اند. منتقد هنری دبورا سولومون[ط] این استفاده را «یکی از جاه‌طلبانه‌ترین نقش‌آفرینی‌های سفید علیه سفید از زمان خلق سمفونی سفید، شماره ۱: دختر سفید اثر جیمز مک‌نیل ویسلر خوانده‌است.» سولومون بعدتر این اثر را «مرحله تازه‌ای از واقع‌گرایی توصیفی می‌خواند. بااین‌همه نقاشی پُر و شلوغ به‌نظر نمی‌رسد؛ مرکز نقاشی باز و باروح است. قسمت‌های وسیعی از سفیدی نقاشی به‌زیبایی چهره افراد را دربرگرفته است.»
آن بکر معنی تو که حامل بنکته هاست وان نکته غریب که باروح آشناست
با نفس گفت: لالا،باروح گفت: بالا این مؤمن موحد،آن کفر و کافر آمد
زلف زنار ترا بسته بچین است آفتاب ازلبت همسایه باروح الامین است آفتاب