بهانه گیر. [ ب َ ن َ / ن ِ ] ( نف مرکب ) بهانه جو. بهانه طلب. ( فرهنگ فارسی معین ). - امثال : علی بهانه گیر است ؛ بر کسی اطلاق کنند که برای انجام هر کاری عذری آورد.
معنی کلمه بهانه گیر در فرهنگ عمید
ویژگی کسی که به هر کاری ایراد می گیرد و بی سبب بازخواست می کند.
معنی کلمه بهانه گیر در فرهنگ فارسی
( اسم ) بهانه جو بهانه طلب .
معنی کلمه بهانه گیر در ویکی واژه
capriccioso
جملاتی از کاربرد کلمه بهانه گیر
اما گروهی اند از مرقع داران که عادت گرفته اند از شهری به شهری و از خانگاهی به خانگاهی می روند بی آن که به قصد پیری باشند که خدمت وی را ملازم گیرند، ولیکن مقصود ایشان تماشا بود که طاقت مواظبت بر عبادت ندارند و از باطن راه ایشان گشاده نشده باشد در مقامات تصوف، و به حکم کاهلی و بطالت طاقت آن ندارند که به حکم کسی از پیران نشینند بر یک جای. در شهرها می گردند و هرجا که سفره ای آبادان تر بود آنجا مقام کنند و چون آبادان نبود زبان به خادم دراز می کنند و جایی دیگر که سفره بهتر نشان دهند آنجا می روند و باشند که زیارت گوری بهانه گیرند که مقصود ما این است و نه آن باشد، این سفر اگر حرام نیست مکروه است و این قوم مذموم اند اگرچه عاصی و فاسق نه اند. و هرگاه که نان صوفیان خورند و سوال کنند و خود را بر صورت صوفیان فرانمایند، فاسق و عاصی باشند و آنچه ستانند حرام باشد که نه هر کسی که مرقع در پوشد و پنج نماز کند صوفی بود، بلکه صوفی آن بود که وی را طلبی باشد و روی در آن کار آورده باشد یا بدان رسیده بود و یا در کوشش آن بود که جز به صورتی در آن تقصیر نکند یا کسی بود که به خدمت این قوم مشغول باشد نان صوفیان بیش از این سه قوم را حلال نبود.
هستی به فقر یار و بهانه مکن که نیست یابی مگر خلاص ز دهر، این بهانه گیر
امروز دامن تو گرفتیم و میکشیم تا کی بهانه گیری و تا کی دغا کنی
میخواستی که از ما بر ما بهانه گیری ورنه چرا ز آدم حوا پدید کردی؟
فغان که سوخت جهان بهانه گیر مرا چو صبح کرد به فصل شباب، پیر مرا
هلاک کرد مرا خشم و ناز آن بدخو کسی خزاب بتان بهانه گیر مباد
من اگر گنه ندارم تو بهانه گیر بر من صنما که انس دارم به عتاب بی حسیبت
چشم بهانه گیر تو دنبال فتنه کرد هی بیجهت به خلق در فتنه باز کن
تا کی بهانه گیری و آسودگی، که هست ناموس درد پرور و صدها بهانه سوز