معنی کلمه بیزار کردن در لغت نامه دهخدا
- بیزار کردن کسی را ؛ تبرئه کردن او را. بری شمردن او را. ( یادداشت مؤلف ) :
زین دادگری باشی و زین حق بشناسی...
کز خلق بخلقت نتوان کرد قیاسی
وز خوی و طبیعت نتوان کردن بیزار.منوچهری. || متنفر کردن. ( ناظم الاطباء ). دور کردن. متنفر و دلزده کردن :
مرا بیزار کرد از اهل دولت دیدن دربان
به یک دیدن ز صد نادیدنی آزاد گردیدم.سعدی.|| مانده کردن. آزرده کردن. ( ناظم الاطباء ).