بیزار کردن

معنی کلمه بیزار کردن در لغت نامه دهخدا

بیزار کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب )دور کردن. جدا کردن. || براء. تبرئة. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( ترجمان القرآن ) ( دهار ).
- بیزار کردن کسی را ؛ تبرئه کردن او را. بری شمردن او را. ( یادداشت مؤلف ) :
زین دادگری باشی و زین حق بشناسی...
کز خلق بخلقت نتوان کرد قیاسی
وز خوی و طبیعت نتوان کردن بیزار.منوچهری. || متنفر کردن. ( ناظم الاطباء ). دور کردن. متنفر و دلزده کردن :
مرا بیزار کرد از اهل دولت دیدن دربان
به یک دیدن ز صد نادیدنی آزاد گردیدم.سعدی.|| مانده کردن. آزرده کردن. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه بیزار کردن در فرهنگ فارسی

دور کردن . جدا کردن . یا برائ . تبرئه . یا متنفر کردن . یا مانده کردن . آزرده کردن .

معنی کلمه بیزار کردن در ویکی واژه

scandalizzare

جملاتی از کاربرد کلمه بیزار کردن

نیارم از لبت دل را جدا کرد که نتوان خون ز خون بیزار کردن
چه رسمست این جفا با یار کردن دل یاران ز خود بیزار کردن