بزرک. [ ب َ رَ ] ( اِ ) دانه ایست که از آن روغن چراغ گیرند و بعربی کتان گویند. ( مجمعالفرس ) ( فرهنگ شعوری )( انجمن آرای ناصری ) ( برهان ). تخم کتان و هر تخم خردو کوچک. ( ناظم الاطباء ). بزر کتان. کشدانک. کتان. تخم وش. بذر کتان. زغیر. یانه. ( یادداشت بخط دهخدا ). - روغن بزرک ؛ روغن تخم کتان. ( یادداشت بخط دهخدا ).
معنی کلمه بزرک در فرهنگ معین
(بَ رَ ) ( اِ. ) دانة گیاه کتان که از آن روغن گیرند.
معنی کلمه بزرک در فرهنگ عمید
تخم کتان که از آن روغن می گیرند، دانۀ گیاه کتان.
معنی کلمه بزرک در فرهنگ فارسی
برزکتان، تخم کتان که روغن آنرامیگیرند
معنی کلمه بزرک در دانشنامه آزاد فارسی
بَزْرَک (linseed) دانه های گیاه کتان. از این دانه روغن تخم کتان به دست می آید و تفالۀ آن به مصرف غذای دام می رسد. این روغن در نقاشی، فرآوری چوب، جلادهی، و برای ساخت پوشش لینولئوم، برای پوشش کف، کاربرد دارد. دانۀ کتان به علت دارابودن موسیلاژ فراوان نرم کنندۀ خوبی است و برای رفع یبوست از آن استفاده می کنند. دم کردۀ دانۀ کتان اثر قاطع در رفع التهاب مخاط های بدن، خصوصاً در مجاری ادراری، رفع گاستریک، ورم روده و صفاق، ورم مثانه، التهاب های دردناک ناشی از سنگ کلیه، سرفه، دیابت و بسیاری امراض دیگر دارد.
معنی کلمه بزرک در ویکی واژه
دانة گیاه کتان که از آن روغن گیرند.
جملاتی از کاربرد کلمه بزرک
سنگی که بدان روغن بزرک گیرند گر بر شکمت نهند تیزی ندهی
مهتران در سخن آمدند و زمانی نومیدی نمودند از امیر و از استیلای این دو سپهسالار. بگتغدی گفت: طرفه آن است که در سرایهای محمودی خامل ذکرتر ازین دو تن کس نبود، و هزار بار پیش من زمین بوسه دادهاند، و لکن هر دو دلیر و و مردانه آمدند، غازی گربزی از گربزان و اریارق خری از خران، تا امیر
محمود ایشان را برکشید و در درجه بزرک نهاد تا وجیه گشتند. و غازی خدمتی
سخت پسندیده کرد این سلطان را بنشابور تا این درجه بزرک یافت. و هرچند دل
سلطان ناخواهان است اریارق را و غازی را خواهان، چون در شراب آمدند و
رعنائیها میکنند، دل سلطان را از غازی هم توان گردانید. و لکن تا اریارق
برنیفتد، تدبیر غازی نتوان کرد و چون رشته یکتا شد، آنگاه هر دو برافتند تا
ما ازین غضاضت برهیم.
نه دولتست و چو دولت ستوده و زیباست نه ایزد است و چو ایزد بزرک و بی همتاست
درحقیقت راه منطقی مبارزه با این مشکلات رفتن به سمت جایگزینی مصرف غذاهای آبپز به جای سرخ کردنیها و مصرف زیاد غذاهای سرشار از امگا-۳ مانند انواع ماهیها و غذاهای دریایی و روغن گیاه بزرک (کتان روغنی) یا حتی الامکان مصرف روغن کلزا که بدین لحاظ از سایر روغنها متعادلتر است.
و اکنون حدیث این دو سالار محتشم بپایان آمد و سخت دراز کشید، امّا ناچار چون قاعده و قانون بر آن نهاده آمده است که همه قصّه را بتمامی شرح باید کرد، و این دو مرد بزرک بودند، قانون نگاه داشتم، که سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره خالی نباشد. و اینک عاقبت کار دو سپاهسالار کجا شد؟ همه بپایان آمد، چنانکه گفتی هرگز نبوده است. و زمانه و گشت فلک بفرمان ایزد، عزّذکره، چنین بسیار کرده است و بسیار خواهد کرد. و خردمند آن است که بنعمتی و عشوهیی که زمانه دهد، فریفته نشود و بر حذر میباشد از بازستدن که سخت زشت ستاند و بیمحابا. و در آن باید کوشید که آزادمردان را اصطناع کند و تخم نیکی بپراگند هم این جهانی و هم آن جهانی، تا از وی نام نیکو یادگار ماند، و چنان نباشد که همه خود خورد و خود پوشد، که هیچ مرد بدین نام نگرفته است. در قدیم الدّهر مردی بوده است نام وی زبرقان بن بدر با نعمتی سخت بزرک، و عادت این داشت که خود خوردی و خود پوشیدی، بکس نرسیدی، تا حطیئه شاعر گفت او را، شعر:
از [بو] عبد اللّه شنیدم که کدخدای بگتغدی بود، پس از آنکه این دو سپاهسالار برافتادند، گفت: یک روز امیر بار نداده بود و شراب میخورد، غازی بازگشت با اریارق بهم، و بسیار مردم را با خود بردند و شراب خوردند. سالار بگتغدی مرا پوشیده بنزدیک بلگاتگین و علی فرستاد و پیغام داد که این دو ناخویشتن شناس از حد میبگذرانند، اگر صواب بیند، ببهانه شکار برنشیند با غلامی بیست، تا وی با بو عبد اللّه و غلامی چند نزدیک ایشان آید و این کار را تدبیر سازند . گفت «سخت صواب آمد، ما رفتیم بر جانب میخواران تا سالار دررسد.» و برنشستند و برفتند. و بگتغدی نیز برنشست و مرا با خود برد، و باز ویوز و هر جوارحی با خویشتن آوردند. چون فرسنگی دو برفتند، این سه تن بر بالا بایستادند با سه کدخدای. من و بو احمد تکلی کدخدای حاجب بزرک و امیرک معتمد علی . و غلامان را با شکرهداران گسیل کردند صید را، و ما شش تن ماندیم.
روغن برخی از دانههای روغنی و نیز برخی گیاهان از اصلیترین منابع حاوی آلفا لینولنیک اسید به شمار میروند. مهمترین این منابع عبارتاند از: روغن دانههای چیا، روغن بزرک، گردو، روغن دانههای خرفه، روغن دانه دریاخولان، روغن کلزا (کانولا)، روغن سویا، روغن دانههای کنف و روغن هسته انگور.
حاجب بزرک و علی گفتند: تدبیر شربتی سازند یار و یاروی کسی را فراکنند تا
اریارق را تباه کند. سالار بگتغدی گفت «این هر دو هیچ نیست و پیش نشود و آب
ما ریخته گردد و کار هر دو قوی شود. تدبیر آن است که ما این کار را
فروگذاریم و دوستی نماییم و کسان گماریم تا تضریبها میسازند و آنچه ترکان و
این دو سالار گویند، فراختر زیادتها میکنند و میباز نمایند تا حال کجا
رسد.» برین بنهادند و غلامان و شکرهداران بازآمدند و بسیار صید آوردند. و
روز دیر برآمده بود، صندوقهای شکاری برگشادند تا نان بخوردند، و اتباع و
غلامان و حاشیه همه بخوردند. و بازگشتند و چنانکه ساخته بودند این دو تن
را، پیش گرفتند.
و بو العسکر بدرگاه بماند و بخدمت مشغول گشت. و امیر محمود فرمود تا او را مشاهره کردند هر ماهی پنج هزار درم، و در سالی دو خلعت بیافتی. و ندیدم او را بهیچ وقت در مجلس امیر بخوردن شراب و بچوگان و دیگر چیزها، چنانکه ابو طاهر سیمجوری و طبقات ایشان را دیدم، که بو العسکر مردی گرانمایه گونه و با جثه قوی بود، و گاه از گاه بنادر چون مجلسی عظیم بودی، او را نیز بخوان فرود- آوردندی و چون خوان برچیدندی، رخصتش دادندی و بازگشتی. و بسفرها با ما بودی. و در آن سال که بخراسان رفتیم و سوی ری کشیده آمد و سفر دراز- آهنگتر شد، امرای اطراف هر کس خوابکی دید، چنانکه چون بیدار شد، خویشتن را بیسر یافت و بیولایت- که امیر از ضعف پیری سخت مینالید و کارش بآخر آمده بود- و عیسی مکرانی یکی ازینها بود که خواب دید و امیر محمود بو العسکر را امید داد که چون بغزنین بازرسد، لشکر دهد و با وی سالاری محتشم همراه باشد که برادرش را براند و ولایت بدو سپارد. و چون بغزنین بازآمد، روزگار نیافت و از کار فرود ماند. و امیر محمد را در مدّت ولایتش ممکن نشد این وصیّت را بجای آوردن که مهمّی بزرک پیش داشت، هم ابو العسکر را نواخت و خلعت فرمود وزین امید بداد؛ و نرسید، که آن افتاد که افتاد . و امیر مسعود، رضی اللّه عنه، چون بهرات کار یکرویه شد، چنانکه در مجلّد پنجم از تاریخ یاد کرده آمد، حاجب جامهدار را، یارق تغمش، نامزد کرد با فوجی قوی سپاه درگاهی و ترکمانان قزل و بوقه و کوکتاش که در زینهار خدمت آمده بودند، و بسیستان فرستاد و از آنجا بمکران رفتند. و امیر یوسف را با فوجی لشکر قوی بقصدار فرستاد و گفت:
ارتفاع از سطح دریای آن میان ۳۴۵ متر تا ۲۰۳۷ متر است و نزدیک رشتهکوههای بزرکری واقع است
بیرون آوردیم بآن آب نباتی از زمین از هر صنفی و لونی از انواع حبوب و صنوف اشجار و الوان ثمار. آن گه تفصیل داد، گفت: «فَأَخْرَجْنا مِنْهُ» یعنی: من الماء، و قیل: من النبات، «خَضِراً» یعنی: اخضر. یقال: اخضرّ فهو اخضر و خضر، کما یقال: اعور، فهو اعور و عور. میگوید: بیرون آوردیم از آن آب و از آن نبات، برگ سبز و خوشه سبز. حَبًّا مُتَراکِباً رکب بعضه بعضا فی سنبله. تخمی بر هم نشسته، و دانهای درهم رسته، و آن گندم است و جو و گاورس و کنجید و بزرکتان و امثال آن. بعضی از آن آرد آید طعمه آدمی را، و تخم بود نبات زمین را، و بعضی از آن روغن آید هم طعام را و هم روشنایی را، و تخم بود نبات را و افزودن را. همانست که رب العزة گفت جایها در قرآن: أَحْیَیْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ، فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِیدِ، وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّیْحانُ. ثم قال: وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِیَةٌ یعنی و أخرجنا من الماء، بیرون آوردیم بآن آب از درخت خرما، «مِنْ طَلْعِها» یعنی: اوّل ما یطلع منها. طلع آنست که از مزغ درخت آغاز کند، و بیرون آید، و قنوان آن شاخها است که از طلع برآمده، و سر در زیر آورده، و میوه از آن رسته، و در هم نشسته، «دانیة» صفت قنوان است، یعنی که: بزمین نزدیک است و بدست چننده آسان. زجاج گفت: منها دانیة و منها بعیدة، فاجتزء بذکر القریبة عن ذکر البعیدة، لدلالة الکلام علیه، کقوله تعالی و تقدس: سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ، و لم یقل: تقیکم البرد، لأن فی الکلام دلیلا علی انها تقی البرد، لأن ما ستر من الحر، ستر من البرد. و «جَنَّاتٍ» ای: اخرجنا بالماء جنات، و هی البساتین. و سمّی البستان جنة، و کل نبت متکاثف یستر بعضه بعضا فهو جنة، مشتق من جننت الشیء، اذا سترته. میگوید: بیرون آریم بآن آب بستانها و رزانی از این انگورها و زیتون و انار. این دو درخت را از میان میوهها جدا کرد از بهر آنکه از درختان این دو درخت لطیفتر است و طرفهتر. این دو درخت است از میوهدارها که شاخهای آن از برگ هموار پر بود. یکی از خار میبیاید، یکی از سنگ. آنکه از سنگ بیرون آید میروغن دهد، و آنکه از خار میبیرون آید از چوب تلخ مینوش دهد، مشتبها فی الالوان و غیر متشابه فی الطعوم، مشتبها فی الطعوم و غیر متشابه فی الالوان. دو انار هام رنگ یکی ترش و یکی شیرین، برنگ و دانه و پوست چون هم، یکی چنان و یکی چنین.
سخنشناس و هنرپرور و ستارهضمیر بزرکهمت وکوچکدل و فرشتهخصال