معنی کلمه بیطمع در لغت نامه دهخدا
نشاید حکم کردن بر دو بنیاد
یکی بر بی طمع دیگر بر آزاد.نظامی.بی طمعیم از همه سازنده ای
جز تو نداریم نوازنده ای.نظامی.آز بگذار و پادشاهی کن
گردن بی طمع بلند بود.سعدی.|| بی غرض و صادق. ( ناظم الاطباء ). رجوع به طمع شود.