بیفروغ

معنی کلمه بیفروغ در لغت نامه دهخدا

بی فروغ. [ ف ُ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + فروغ ) بی پرتو. || بی رونق. ( آنندراج ). || ناکامیاب. || ناتمام. || بی نتیجه. ( ناظم الاطباء ) :
سخن گفتن من شود بی فروغ
شود پیش شه چاره من دروغ.فردوسی. || نانجیب :
همان بددل و سفله و بی فروغ
سرش پر ز کین و زبان پردروغ.فردوسی.و رجوع به فروغ شود.

معنی کلمه بیفروغ در فرهنگ عمید

بی روشنی، بی پرتو، آنچه جلوه و رونقی ندارد.

معنی کلمه بیفروغ در فرهنگ فارسی

بی پرتو . یا بی رونق . یا ناکامیاب . یا ناتمام . یا بی نتیجه .

جملاتی از کاربرد کلمه بیفروغ

چراغ اهل دلم، بیفروغم ار بینی ز گرد محنت این کهنه آسیا شده ام
هر که با ور کرد آن مکر و دروغ ماند از نور ولایت بیفروغ
سخن بیفروغ و کذب و دروغ کی برآید جز از دل غافل
چون نه اینی و نه آن ای بیفروغ پس مزن در عشق ما لاف دروغ
نه تاب روی چو خورشید او توان آورد نه بیفروغ رخش شب بسر توان کردن
هم گلابی بوی شمع بیفروغ هم سبوی خالی از دوشاب دوغ