معنی کلمات حرف "ب" - صفحه 25
- بابالنگ
- باباسالار
- بانکم
- بانیه
- برنامۀ خدمات خانواده ویژه
- برنامۀ خبری
- بدر الصفراء
- بددینی
- بدبن
- بدبده
- بدایه الحکمه
- بدایع الافکار
- بداسقان
- بلا نسبت
- بلا مدار
- بل شیرین
- بقعه چهار امامزاده قم
- بقعه پیر بکران
- بقعه بابا حیدر
- بقعه امام رضا دیمی
- بکرد
- بالشک
- بوری
- بورت
- بوچ
- بولی
- برکت سلام
- برکت در قران
- برکت باران
- برکت الله بلگرامی
- برکت اسحاق
- برکت اباد
- برکت اب
- برکات سرزمین وحی
- برکات بن محمد
- برکات بن حسن بن عجلان
- بازنگری نقشه
- بازه حوض بالا
- بثمره
- بازوی پاشنه دار
- بازپرسی کردن
- بازپس بردن
- بازپس دیدن
- بیت فرح
- بیته
- بیجک
- بیخورد
- بیداد و داد
- بیداد کرده
- بیداد کیش
- بیدادی
- بخارپزی
- بخرا
- بخریدن
- بنیچ
- بنیاد امور مهاجرین جنگ تحمیلی
- بنیات
- بنی کنانه
- بنی نوفل
- بنی مطلب
- بنزل
- برنامه ریزی جامع منابع
- برنامه ریزی اقتصادی پیامبر
- برنامه ریزی ابخیز
- برنامه دهی
- برم شور بالا
- برقراری کلید
- برق یار
- برق کردن
- برق کاف دوخصلتی
- برق و منافقان
- بی محک
- بیهده سرای
- بینی و بین ا
- بهستون
- بهس
- بهرستاق
- بهرام شاه غزنوی
- بهرام بن مردانشاه
- بهداشت جسمانی
- بهث
- بهتویی
- بهترین فناوری موجود
- بضه
- بی کنار
- بی کم و کاست
- بی کم و بیش
- بسر باری
- بسفتن
- بسعی
- بینالملل
- بن هنگ
- بالبوس
- بالبی
- بالده
- بالدین
- بالسنه
- بدپسند
- بمب افکن بینابرد
- بمب گیر
- بمب اعلامیه ای
- بافتی کردن
- بافۀ هم محور
- بسر کردن
- بسس
- بسطاق
- بسطه
- بافت وابسته