بی مسمی

معنی کلمه بی مسمی در لغت نامه دهخدا

بی مسمی. [ م ُ س َم ْ ما ] ( ص مرکب ) ( از: بی + مسمی ) نامزد نشده : اسم بی مسمی ؛ اسمی که دارای نامزد نباشد. ( ناظم الاطباء ). در تداول عامه ، اسم بی مسمی بدان گویند که مطابق با حقیقت نباشد چون اسم کافور برای برزنگی که اسمی است بی مسمی.

معنی کلمه بی مسمی در فرهنگ فارسی

نامزد نشده اسم بی مسمی اسمی که دارای نامزد نباشد . در تداول عامه اسم بی مسمی بدان گویند که مطابق با حقیقت نباشد چون اسم کافور برای برزنگی که اسمی است بی مسمی .

معنی کلمه بی مسمی در ویکی واژه

بی + مسمی
نامزد نشده: اسم بی مسمی؛ اسمی که دارای نامزد نباشد. در زبان عامیانه، اسم بی مسمی بدان گویند که مطابق با حقیقت نباشد.

جملاتی از کاربرد کلمه بی مسمی

باز اندیشه را آشیانه دیگر پیش آمد و فکرت را بهانه دیگر در راه افتاد، گفتم مر این را سخن نامفهوم بسیار است و حکایات نامعلوم بیشمار، من خود از اسم بی مسمی می گریزم.
بس نام نکوی بی مسمی دیدم از نام نکوی خویش در ننگ شدم