معنی کلمه بَطن در لغت نامه دهخدا
یونان که بود مادر یونس ز بطن حوت
یادی نکرد و کرد ز عصمت جهان بخود
تا تازه کرد یاد اوایل بدین خویش
تا زنده کرد مذهب یونانیان بخود.دقیقی.جهان را اولین بطنی زمی بود
زمین را آخرین بطن آدمی بود.نظامی.بعصیان مبتلا گردد که بطن و فرج توأمند. ( گلستان ).
- عبدالبطن ؛ بنده شکم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( دزی ج 1 ص 97 ). شکم پرست. ( دزی ج 1 ص 97 ) ( ناظم الاطباء ).
|| شکم هرچیز. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ). || درون چیزی. ج ، بطنان. ( آنندراج ). جوف هر چیزی. ( از اقرب الموارد ). اندرون. نهان :
روان خمر و چنگ اوفتاده نگون
شده بط ز بطن خود آغشته خون.سعدی ( بوستان ).- القت الدجاجة ذابطنها ؛ تخم نهاد آن مرغ. ( ناظم الاطباء ). بیضه نهادن ماکیان. ( منتهی الارب ). فی المثل : الذئب یغبط بذی بطنه لانه لایظن به الجوع ابداً و انما یظن به البطنة لعدوه علی الناس و الماشیة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). این مثل را برای کسی آورند که حال وی بظاهر نیک و در باطن بد باشد. ( از اقرب الموارد ).
- القت المراة ذابطنها ؛ یعنی زاد آنرا. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
- بطن بلد ؛ درون شهر.
- بطن سماء ؛ آن سوی آسمان که با ما دارد. ( مهذب الاسماء ).
- بطن مکه ؛ اندرون مکه. ( مهذب الاسماء ) : و هوالذی کف ایدیهم عنکم و ایدیکم عنهم ببطن مکه. ( قرآن 24/48 )؛ واوست آنکه بازداشته دستهای آنها را از شما و دستهای شما را از آنها در وادی مکه. ( از تفسیر ابوالفتوح رازی ). و رجوع به امتاع الاسماع ص 295 شود.
- بطن وادی ؛ اندرون کوه. ( از آنندراج ).
- ذوالبطن ؛ پلیدی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).
- صاحت عصافیر بطنه ؛ یعنی گرسنه شد ( از اقرب الموارد ).
- طلب بطن الارض ؛ خواستن خود را در عمق زمین پنهان کردن. ( دزی ج 1 ص 97 ).