بلونی
معنی کلمه بلونی در فرهنگ فارسی
معنی کلمه بلونی در دانشنامه عمومی
جملاتی از کاربرد کلمه بلونی
چشم باز کن و بر نگر تا ببینی این جرم را هر ساعت بلونی دیگر، گاه بسان دریای سیماب، گاه بسان طیلسان، گاه بسان بوستان. این گردش و تلوّن بیان راه توحید است، و کردگاری و دانایی خدا را دلیل است.
دارم هوس امروز بلونی خمیری جای است اگر در هوسش زار بمیری
آن خداوند وی گفت بگو آنک میخواهد کنیزک بگفت جوان گفت واللّهِ که حقْ تَعالی با من چنین است هر روز بلونی دیگر بانگی کرد و جان بداد، خداوند کوشک کنیزک را گفت ترا آزاد کردم برای خدای، و اهل بصره بیرون آمدند و ویرا دفن کردند خداوند کوشک بیستاد و گفت نه شما مرا می شناسید و نه من شما را، شما را همه گواه گرفتم که هرچه مراست همه سبیل کردم از بهر خدایرا و هر بنده که مرا بود آزاد کردم و اِزاری بر میان بست و یکی بر دوش افکند و راه فرا پیش گرفت و بشد، هرگز نیز او را ندیدند و از وی هیچ چیز نشنیدند.
و ازان جمله مقام است. و مقام آن بود که بنده بمنازلت متحقق گردد بدو بلونی از طلب و جهد و تکلّف و مقام هرکسی جای ایستادن او بود بدان نزدیکی و آنچه به ریاضت بیابد و شرط آن بود کی ازین مقام بدیگر نیارد تا حکم این مقام تمام بجای نیارد از بهر آنک هرکه را قناعت نبود توکّل وی درست نیاید و هرکه را توکّل نبود تسلیم وی درست نیاید.
و قیل معنی الایة: هذا من فضل ربّی علیّ اذ صیّر فی امّتی من یجری علی یده مثل هذا الامر، ففضل ذلک لی و هو انعام علیّ. و قیل انّ سلیمان تداخله شیء اذ صار غیره من امته اعلم منه و اقدر علی بعض الامور فقال ریاضة لنفسه: هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی ای ممّا یملکه یجعله لمن یشاء من عباده فقد جعل هذا الفضل لهذا الذی اوتی علما من الکتاب لیبلونی اشکر أم اکفر.
همه لون و حالم نه این بود و گشتم ز لونی بلونی ز حال بحالی