بردمیده

معنی کلمه بردمیده در لغت نامه دهخدا

بردمیده. [ب َ دَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) طلوع کرده :
صبحش زبهشت بردمیده
بادش نفس مسیح دیده.نظامی. || رسته. روییده :
به هر کنجی ریاحین بردمیده
نشاط و خرمی در وی کشیده.نظامی.رخی چون سرخ گل نو بردمیده
خطی چون غالیه گردش کشیده.نظامی.و رجوع به بردمیدن در تمام معانی شود.
- بردمیده شدن ؛ آماسیدن. انتفاخ. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

معنی کلمه بردمیده در فرهنگ معین

( ~. دَ دِ ) (ص مف . ) ۱ - دمیده . ۲ - طلوع کرده . ۳ - پدید شده .

معنی کلمه بردمیده در ویکی واژه

دمیده.
طلوع کرده.
پدید شده.

جملاتی از کاربرد کلمه بردمیده

زخون لشکرخان‌گشته تیغ شاه کبود چو بردمیده شقایق ز برگ نیلوفر
او آب زندگانی می‌داد رایگانی از قطره قطره او فردوس بردمیده
امروز بنفشه زار و لاله از سنگ و کلوخ بردمیده‌ست
بر چهره بخت نیکت تعویذ چشم زخم است هر دم و ان یکادی ز اخلاص بردمیده
به بهار بنگر ای دل که قیامت است مطلق بد و نیک بردمیده همه ساله هر چه کاری
چیست آن سرو نارسیده به بار بردمیده ز ایزدی گلزار
صبحش ز بهشت بردمیده بادش نفس مسیح دیده
در هر گامی ازین خاک جای مائده ای است و در هر قدمی محل فائده ای، سر تا سر این ویرانه موضع و معدن خمر و چغانه است و محل سماع و ترانه، اینهمه خارها از گل رخسارها و بردمیده است و این همه عنکبوت از تار و پود زلفها بر هم تنیده،
کنار جوی ریحان بردمیده میان باغ طوبی سر کشیده
ز خون جگر تر شده دامنش گیا بردمیده ز پیراهنش