معنی کلمه بزنگاه در لغت نامه دهخدا
لب شکوه را کی دهد راه حرف
هجوم سخن در بزنگاه حرف.محمدسعید اشرف ( از آنندراج ). || جای زدن. || گاه زدن. ( یادداشت بخط دهخدا ). || درست و تمام وقت کاری که در فوت آن زیان باشد. محل مساعد با مقصود. زمان مساعد. مکان مساعد. وضع مساعد با عنوان کردن منظوری. ( یادداشت بخط دهخدا ). در محاوره است که حالا بزنگاهش رسیده ایم یعنی به مخ آن کار رسیده ایم. ( آنندراج ). موقع باریک و حساس. ( فرهنگ فارسی معین ).
- سر بزنگاه ؛ درست در مکان مساعد و لحظه مساعد. آنجا که مچ طرف را بگیرند. نقطه ضعف. ( فرهنگ فارسی معین ). سر وقت. بموقع. موقع مساعد.
|| کنایه از دبر. ( آنندراج ). دبر. ( فرهنگ فارسی معین ) :
هرکه را شوق صحبتت چسپید
بوصالت چو احتلام رسید
نیست دشوارتر از این راهی
کس ندیده چنین بزنگاهی.شفیع اثر ( از آنندراج ).