برنشانی

معنی کلمه برنشانی در فرهنگستان زبان و ادب

{set} [مهندسی مخابرات] فرایند تنظیم کردن شرطی خاص، ازجمله یک کردن بیت یا صفر کردن دستگاه شمارش

معنی کلمه برنشانی در ویکی واژه

فرایند تنظیم کردن شرطی خاص، ازجمله یک کردن بیت یا صفر کردن دستگاه شمارش.

جملاتی از کاربرد کلمه برنشانی

ز دستور ایران بپرسید شاه که بدخواه را برنشانی به گاه
و نماز پیشین را بادی خاست و گردی و خاکی که کس مر کس را نتوانست دید و نظام تعبیه‌ها بدان باد بگسست و من از پس پیلان و قلب جدا افتادم و کسانی از کهتران که با من بودند از غلام و چاکر از ما دور ماندند و نیک بترسیدم که نگاه کردم، خویشتن را بر تلّی‌ دیگر دیدم، یافتم بو الفتح بستی را پنج و شش غلامش از اسب فروگرفته‌ و میگریست و بر اسب نتوانست بود از درد نقرس‌، چون مرا بدید، گفت: چه حال است؟ گفتم: دل مشغول مدار که همه خیر و خوبی است، و چنین بادی خاست و تحیّری افزود و درین سخن بودیم که چتر سلطان پدید آمد، و از پیل باسب شده بود و متنکّر میآمد با غلامی پانصد از خاصّگان همه زره‌پوش، و نیزه کوتاه‌ با وی میآوردند و علامت سیاه‌ را بقلب مانده‌ . بو الفتح را گفتم: امیر آمد و هیچ نیفتاده است. شادمان شد و غلامان را گفت: مرا برنشانید . من اسب تیز کردم و بامیر رسیدم، ایستاده بود و خلف معتمد معروف ربیع کدخدای‌ حاجب بزرگ سباشی و امیرک قتلی‌ معتمد سپاه سالار آنجا تاخته بودند، میگفتند «خداوند دل مشغول ندارد که تعبیه‌ها بر حال خویش است و مخالفان مقهورند و بمرادی نمیرسند امّا هر سه مقدم طغرل و داود و یبغو روی بقلب نهاده‌اند با گزیده‌تر مردم خویش، و ینالیان و دیگر مقدّمان در روی ما . خداوند از قلب اندیشه دارد تا خللی نیفتد.» امیر ایشان را گفت «من از قلب از بهر این گسسته‌ام‌ که این سه تن روی [بقلب‌] نهادند و کمین ساخته میآید تا کاری برود. و بگویید تا همه هشیار باشند و نیک احتیاط کنند که هم اکنون به نیروی ایزد، عزّ و جلّ، این کار برگزارده آید.» ایشان تازان‌ برفتند. امیر نقیبان بتاخت‌ سوی قلب که «هشیار باشید که معظم لشکر خصمان روی بشما دارند، و من کمین میسازم، گوش بجمله‌ بمن دارید؛ از چپ خصمان برآیید تا ایشان با شما درآویزند و من از عقب درآیم.» و بگتغدی را فرمود که هزار غلام گردن آورتر زره‌پوش را نزد من فرست. در وقت جواب برسید که خداوند دل قوی دارد که همه عالم این قلب را نتوانند جنبانید و خصمان آمده‌اند و متحیّر مانده، و میمنه و میسره ما بر جای خویش است.
منادی گر زهر سو برنشانید که می‌گویند واسپش می‌دوانید
گفتند: ما را وصیتی کن. گفت: گفته اند هرگز کریم بر خر نمیرد. از این رو مرا بر خری برنشانید شاید نمیرم. سپس چنین سرود:
عبد الرحمن عوف بر پای خاست، گفت: یا رسول اللَّه فداک ابی و امی، بر من است که وی را دهم ماده شتری، بده ماهه آبستن، از بختی کهتر، و از اعرابی مهتر، سرخ موی آراسته چون عروسی همی آید خرامان. رسول گفت: تو شتر خویش را صفت کردی، تا من آن را که ضمان کرده‌ام نیز صفت کنم. شتری است اصل آن از مروارید، گردنش از یاقوت سرخ، دو بناگوش وی از زمرد سبز، پایهاش از انواع جواهر، پالانش از سندس و استبرق. چون بر وی نشینی ترا همی برد تا بکنار حوض من. پس عبد الرحمن شتر بیاورد، و بوی داد. آن گه مصطفی گفت: یا اخا سلیم خدای را عزّ و جلّ بر ترا فریضه‌هایی است چون نماز و روزه و زکاة و حج، و نخستین چیزی نماز است، تا ترا چندان بیاموزم که بدان نماز توانی کردن. اعرابی پیش رسول نشست، و سورة الحمد و سورة اخلاص و معوذتین آموخت، رسول بیاران نگرست، گفت: چه شیرین است ایمان و مسلمانی! چون با هیبت است این دین حنیفی! دین پاک و ملت راست، و کیش درست! آن گه اعرابی را برنشانید، و بازگردانید، و گفت: نگر تا خدای را بنده باشی، و نعمتهاش را شاکر، و بر بلاها صابر، و بر مؤمنان مشفق و مهربان.
چو گنج راز دادیمت نهانی ببخشم جوهرت تا برنشانی
سزد گر ز پس برنشانی مرا بدین ره بدشمن نمانی مرا