برکاست

معنی کلمه برکاست در لغت نامه دهخدا

برکاست. [ ب َ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص ) کمی. کاهش :
بدو گفت بیژن که این راست است
ز من کار تو پاک برکاست است.فردوسی.زآنکه در حسن برافزونی و برکاست نیی
من بعشق تو برافزونم و برکاست نیم.سوزنی. || ( ن مف مرکب ) برکاسته.
- برکاست تر ؛ باریک تر :
بدو گفت شاخی گزین راست تر
سرش برتر وتنْش برکاست تر.فردوسی.

معنی کلمه برکاست در فرهنگ معین

(بَ ) (ص . ) کاستی ، کمی .

معنی کلمه برکاست در ویکی واژه

کاستی، کمی.

جملاتی از کاربرد کلمه برکاست

زانکه بر حسن بر افزونی و برکاست نئی من بعشق تو برافزونم و برکاست نیم
بگفت این و برکاست از جای فیل زمین گشت لرزان چو دریای نیل
همان نیکنامی به و راستی که کرد ای پسر سود برکاستی
چو دارا چنان دید برکاست روی گریزان همی رفت باهای هوی
روی چو مه آراستی زلف سیه پیراستی وین شخص زار زرد را از مهر چون برکاستی
بدو گفت بیژن همه راستست ز من کار تو جمله برکاستست