برسام. [ ب َ / ب ِ ] ( اِ مرکب ) التهابی است که در پرده میان کبد وقلب عارض میشود. فارسی ، مرکب است به معنای التهاب سینه. ( از اقرب الموارد ). بیماری سینه است مورث هذیان معرب از برسام فارسی چه «بر» به معنی سینه است و سام به معنی بیماری چنانچه سرسام بیماری سر. ( منتهی الارب ). نام علتی است و آن ورمی باشد حاد که در سینه مردم به هم رسد چه بر بمعنی سینه و سام به معنی ورم بود. ( برهان ). و آنرا باصطلاح طب ذات الجنب گویند. ( ناظم الاطباء ). ابوعلی سینا گوید: برسام فارسی است مرکب از بر بمعنی سینه و سام بمعنی آماس و مرض و سرسام نیز فارسی است مرکب از سر بمعنی رأس و سام. ( قانون چ تهران ص 23 ). علتی است و آن ورمی است [ ظ: مرضی است ]حاد که در سینه از حرارت به هم رسد چه بر بمعنی سینه و سام بمعنی ورم است. ( انجمن آرای ناصری ). بلسام. ( منتهی الارب ): مَوم ؛ پیچک و برسام زده گردیدن. ( منتهی الارب ). برسام بکسر چنانکه در ینابیع گفته و بفتح چنانکه در تهذیب متعرض شده در اصطلاح پزشکان بجرسام نیز استعمال شده ورمی است که عارض میشود پرده ای را که بین کبد و معده واقع است شیخ نجیب الدین چنین گفته و نفیس الملة و الدین گفته است این قول مخالف گفتار جمهور پزشکان است زیرا که آن بیماریی است که بین کبد و قلب میباشد و اینکه برسام را بمرض عارض بر پرده حائل بین کبد و معده تعبیر کرده باشند احدی از فضلا متعرض آن نشده غیر از طبری کذا فی بحرالجواهر. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). و اگر آماس اندر غشا باشد که زندرون سینه بدان پوشیده است و سینه را همچون بطانه است یعنی آستری آنرا برسام گویند یعنی آماس سینه ، سام ، آماس است و بر، سینه. ( ذخیره خوارزمشاهی ). ورمی است که درسینه از حرارت به هم رسد و در منتخب نوشته برسام ورمی است که نزدیک پهلوی چپ پیدا میشود و صاحبش هذیان میگوید و آنرا ذات الجنب نیز گویند. ( آنندراج ) : یرقان هیبت رویش زرد کرده و برسام سیاست عقل و خرد را از وی برده. ( سندبادنامه ). سخن مجانین و اهل برسام از آن پربنیادتر بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ). - برسام زده ؛ کسی که به مرض برسام دچار است.
معنی کلمه برسام در فرهنگ معین
(بَ ) ( اِ. ) درد سینه ، التهاب پردة بین قلب و کبد.
معنی کلمه برسام در فرهنگ عمید
سینه درد، ورم سینه، التهاب پردۀ بین کبد و قلب، ذات الجنب.
معنی کلمه برسام در فرهنگ فارسی
( اسم ) ورم حجاب حاجز
معنی کلمه برسام در فرهنگ اسم ها
اسم: برسام (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: barsām) (فارسی: بَرسام) (انگلیسی: barsam) معنی: آتش بزرگ، بالاترین سوگند، ( اَعلام ) ) از نام های شاهنامه، ) فرزند بیژن فرمانروای سمرقند که با یزدگرد جنگید، آتش بزرگ مرکب از بر ( مخفف ابر ) + سام ( آتش )، نام یکی از سرداران یزگرد ساسانی
معنی کلمه برسام در دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] برسام به معنای التهاب سینه است. از این عنوان در باب های جهاد، ضمان، وصیت و اقرار به مناسبت یاد شده است. برسام، التهابی است که در پرده ی میان کبد و قلب عارض می شود و در صورت رسیدن حرارت آن به مغز، بیمار، هذیان می گوید. به فرد مبتلا به این بیماری «مبرسم» گفته می شود. رفع تکلیف جهاد از مبرسم برسام از جمله بیماری های سنگینی است که پیدایی آن موجب رفع تکلیف جهاد، از مبتلای به آن می شود. از شرایط اهلیت، عقل و شعور است. عدم اهلیّت مبرسم در ادای تکلیف بیماری برسام از آن جهت که موجب زوال شعور وآگاهی فرد می گردد، او را در مرحله ی ادا ی تکلیف، از اهلیت ساقط می سازد؛ از این رو مبرسم در محجور علیه بودن و بی اعتباری اقرارهایش و نیز آنچه به عنوان عقد یا ایقاع انشاء می کند، همچون دیوانه است.
معنی کلمه برسام در ویکی واژه
درد سینه، التهاب پردة بین قلب و کبد. کلمه ای دو سیلابی است که از بر(بزرگ) و سام(آتش) تشکیل شده است.
جملاتی از کاربرد کلمه برسام
حدّ افعال و قوّت برسام ورمی گرم در حجاب مدام
به برسام فرمود کز قلبگاه به یکسو گذار آنک داری سپاه
اَبَرسام یا ابرسام اردشیرفَر یکی از درباریان بلندپایه اردشیر بابکان و شاپور یکم ساسانی بود. به گفتهٔ طبری ابرسام وزیر اعظم اردشیر بود و پس از تسخیر استخر به دست شاهنشاه، او برای مقابله با شاه اهواز که برای جنگ با اردشیر راهی پارس شده بود، فرستاده شد.
به برسام فرمود تا ده هزار نبردهسواران خنجرگزار
این متن همچنین به دریگبدی (ریاست دربار) او اشاره دارد، با این حال، با توجه به ساختار کلی متن، تعیین اینکه آیا این ابرسام یا (اگر آنها دو نفر باشند) شاپور بود که این مسئولیت را بر عهده داشت، دشوار است. اگر بتوان استنباط کرد که پدر فرضی او، شاپور، دارای این سِمت بودهاست، یافتن دلیل حضور نام ابرسام در فهرست بزرگان کشور دشوار است؛ اما اگر چنین باشد این وضعیت احتمالاً با موقعیت پدرش توجیه میشود.
بدو گفت برسام کای شهریار سرآمد برین تخمه بر روزگار
چو برسام چینی درفشش بدید سپه را ز لشکر به یکسو کشید
از او در سنگنوشته شاپور یکم بر کعبه زرتشت به عنوان ابرسام شاپور یاد شدهاست. او در این سنگنوشته در میان ۶۷ نجیبزاده در رتبهٔ چهلودو قرار دارد. نحوه ثبت نام او در میان سه نسخهٔ متن متفاوت است و منجر به تفسیرهای متفاوتی شدهاست. در متن پارسی میانه او به عنوان «ابرسامِ شاپور» و به عبارتی دیگر ابرسام پسر شاپور ظاهر میشود، در حالی که در نسخههای پارتی و یونانی از او به نام «ابرسام شاپور» یاد شده و شاپور بخشی از نام او است. حتی در نسخه یونانی او را «ابرسامشاپور» نامیدهاند. از این نظر مشخص نیست که کدام نسخه صحیح است.
در فارسنامه ابن بلخی نامی شبیه به تنسر به عنوان وزیر ارشد و معتمد اردشیر ذکر شدهاست. میتوان از این موضوع که کریستنسن دربارهٔ آن بسیار بحث کردهاست، ابرسام را با تنسر یکسان دانست، اما سنگنوشته شاپور از تنسر یاد نمیکند و بنابراین این حدس دیگر معتبر نیست.
بدو گفت برسام کای شهریار چو من بردم از چاچ چندان سوار
به برسام فرمای تا با سپاه بِیاری شود سوی آن رزمگاه
دینوری و نویری در ادامه این داستان را بازگو میکنند که یکی از پیروان مسیح، انجیل و دین مسیحیت را برای ابرسام توضیح داد. ابرسام نیز مطالب را برای اردشیر بازگو کرد. دینوری حتی میگوید که اردشیر و وزیرش (که او را یزدان مینامد) مسیحیت را پذیرفتند، اما با خشم ایرانیان روبرو و وادار به ترک آن شدند. بدیهی است که هیچ اعتباری را نمیتوان به این داستان نسبت داد.
در آی که زاویه هر چند صفت تنگی دارد، از روی جنسیت و اتحاد، یکرنگی دارد و بر فور به طارمی بر آمدند و به جامه خواب فرو رفتند. هنوز کار از بوسه و کنار به بند ازرار نرسیده بود و زمستان هجر به نوبهار وصل نینجامیده که کدخدای خانه در رسید و حلقه در بجنبانید. لشکری گفت: هم اکنون شوی تو در آید و با من عربده درگیرد و از میان ما بانگ و مشغله برخیزد و در گریبان و دامن من آویزد و اگر این کلمه به سمع والی رسد با من خطاب و عتاب و تشدید و تعنیف فرماید، مگر مرا درین غرفه پنهان کنی. زن چون کودک را در غرفه پنهان کرده بود، متحیر شد. گفت: مترس و شمشیر از نیام برکش و با چشم و تهور در خانه بگشای و بیرون رو و مرا و شوی مرا تهدید می کن و به هیچ کس التفات منمای و روی به راه آر. مرد لشکری همچنان کرد و از در خانه، شمشیر کشیده و بغل گشاده، بیرون رفت و به آواز بلند می گفت: هم اکنون تدبیر این کار کرده شود و جزای کردار هر یک بر سبیل وجوب داده آید که مرا در پیش تخت سلطان به حاجب و دربان، حاجت نباشد و ازین گونه ترهات و کلمات مزخرف می گفت و می رفت. مرد چون تحیر و تهور او بدید و سخن های تهدید آمیز او بشنید، با خود گفت: مگر این مرد خانه غلط کرده است و بر ما مکابره و شبیخون آورده، و نعوذ بالله من شر هذا الشیطان المرید، الجبار العنید. و متحیر وار به خانه درآمد و با زن گفت: این چه قیل و قال است و این چه احوال است؟ این مرد کیست و این بانگ و مشغله از بهر چیست؟ زن پیشباز دوید و گفت: ای مرد، خدای را سجده حمد و شکرگزار و نذر کن که صدقه و صله به درویشان و مستحقان دهی که خدای تعالی چنین بلا از ما بگردانید. مرد گفت: بگوی سبب چیست؟ که این بشارت، عظیم است و این اشارت، وخیم. زن گفت: درین لحظه غافل و بی خبر نشسته بودم، کودکی بر شکل هزیمتیان از در خانه درآمد، مضطر و مدهوش. یرقان هیبت، رویش زرد کرده و برسام سیاست، عقل و خرد از وی برده. سوگندان غلاظ و شداد بر من داد که مرا درین خانه پنهان کن و جان مرا به صدقه جان خویش بخر که ظالمی متهور و قتالی متجبر بر عقب و اثر من می آید و قصد جان من دارد و از خوف و هیبت و حیرت و دهشت، بر غرفه دوید و رختها بر خود پوشید. درین بودم که آن ظالم بیباک چون زبانی از در درآمد. شمشیر در دست، چون پلنگ و شیر می غرید و چون نهنگ و اژدها می دمید. گمان بردم که ضحاک بیباک، قصد جمشید کرده است یا بهرام روی به کین ناهید نهاده. بانگ بر من زد و گفت: این کودک کجا رفت و او را چه کردی؟ من انکار کردم و بر آن اصرار آوردم که این چنین کس ندیدم و و نام و کنیت او نشنیدم. لختی الحاح و لجاج کرد و وعید و تهدید در میان آورد. چون مفید نبود، دشنامی چند بداد و روی به در بیرون نهاد و من از وی می ترسیدم و صم بکم عمی بر وی می دمیدم تا حق تعالی این بلا بگردانید و او را کور و کر کرد و اگر والعیاذ بالله بران حرد و غضب برین کودک مستولی و قادر گشتی، این بیچاره در معرض تلف و تفرقه افتادی. مرد گفت: اکنون کودک کجاست؟ گفت: برین غرفه و آواز داد. کودک فرو آمد. مرد مشاهده ای دید بغایت لطیف و کودکی امرد بس ظریف. تلطف ها نمود و استمالت ها کرد و گفت: توقف کن تا از بهر تو تکلف ها کنم و کرامت ها واجب دارم و تو مرا به محل پسری و این زن مر ترا به منزلت مادر. باید که پیوسته می آیی و مرادات می نمایی و به حسن لطف، کودک را دستوری داد و زن را بر آن مساعی که نموده بود و چنین خیری اکتساب کرده و از بهر آخرت، ذخیره ای نفیس و زادی سنی و هنی مدخر گردانیده، محمدت گفت.
ببرسام گفتند کاین را مبر بباید زدن گردنش را تبر
موقعیت یا عنوان دقیق ابرسام نامشخص است. اردشیرفر که پس از نام او در کتیبه آمدهاست، ممکن است زادگاه یا مقر حکومت یا قدرت او باشد. این واقعیت که او در نوشتههای متأخر ساسانی، چنانکه در طبری منعکس شده، به عنوان وزیر اعظم اردشیر معرفی میشود، گواه شهرت و اهمیت اوست. او احتمالاً یکی از حامیان اولیه اردشیر و احتمالاً مشاور تأثیرگذار او بودهاست.