بزوغ

معنی کلمه بزوغ در لغت نامه دهخدا

بزوغ. [ ب ُ ] ( ع مص ) روشن و تابان شدن آفتاب یا ابتدای طلوع است. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). برآمدن آفتاب و ماه و ستاره. ( شرفنامه منیری ) ( ناظم الاطباء ). برآمدن آفتاب و ماه. ( المصادر زوزنی ). تیغزدن آفتاب. طلوع. ( یادداشت بخط دهخدا ) :
گر نبودی این بزوغ اندر خسوف
گم نکردی راه چندین فیلسوف.مولوی.|| برآمدن دندان نیش شتر. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ): بزوغ ناب ؛ نیش زدن آن. ( یادداشت بخط دهخدا ). || نشتر زدن و روان کردن خون. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) روشنی و طلوع. ( از لطایف از غیاث اللغات ). || ابتدای طلوع آفتاب. || ابتدای عرق. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه بزوغ در فرهنگ معین

(بُ ) [ ع . ] (مص ل . ) برآمدن ، تافتن ، تابیدن (آفتاب و ستارگان ).

معنی کلمه بزوغ در فرهنگ عمید

۱. تافتن، تابیدن، تابان شدن.
۲. برآمدن آفتاب.

معنی کلمه بزوغ در ویکی واژه

برآمدن، تافتن، تابیدن (آفتاب و ستارگان)

جملاتی از کاربرد کلمه بزوغ

۲- در ترکیه در گنجینه اوقاف موزه آثار ترکیه کتاب «بزوغ‌الهلال» مورخ به سال ۴۰۸ ه‍.ق
گر نبودی این بزوغ اندر خسوف گم نکردی راه چندین فیلسوف