برزنده

معنی کلمه برزنده در فرهنگ معین

(بَ زَ دِ ) ( اِ. ) شاغِل . ج . برزندگان .

معنی کلمه برزنده در ویکی واژه

شاغِل.
برزندگان.

جملاتی از کاربرد کلمه برزنده

بیاورد برزنده پیل و چو کوه بیفکند در پیش خیمه چو خار
نشستن همه بود برزنده پیل همش پیل بارنج بردی دو میل
جز سر تسلیم در پای بتان نتوان نهاد چون بکشتن حاکم و برزنده کردن قادرند
بهفت کشور پیغمبرانش بایستی چو کوس بندد برزنده پیل بر طبال
هر خانه که تو ساکن آنی آن خانه را به چراغ محتاج نبود آن روی با جمال تو حجت ما خواهد بود پس خلق جمع آمدند برای نماز جنازه و بآخر بود بدانست که حال چیست گفت: عجبا کار جماعتی مردگان آمده‌اند تا برزنده نماز کنند گفتند بگو لااله الاالله گفت: چون غیر او نیست نفی چه کنم گفتند چاره نیست کلمهٔ بگو گفت: سلطان محبت میکوبدرشوت نپذیرم مگر یکی آواز برداشت و شهادتش تلقین کرد گفت: مرده آمده است تا زنده را بیدار کند آخر چون ساعتی برآمد گفتند چونی گفت: به محبوب پیوستم و جان بداد و بعد از آن بخوابش دیدند گفتند بامنکر و نکیر چه کردی گفت: درآمدند و گفت: خدای تو کیست گفتم خدای من آنست که شما را و جمله فرشتگان را نصب کرد تا پدرم آدم را سجده کردند و من در پشت پدر بودم و در شما نظاره می‌کردم گفت: منکر ونکیر با یکدیگر گفتند که نه تنها جواب خود می‌دهد بلکه جواب جمله فرزندان آدم باز داد بیا تا برویم.