بی ناخن

معنی کلمه بی ناخن در لغت نامه دهخدا

بی ناخن. [ خ ُ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + ناخن ) که ناخن ندارد. ( یادداشت مؤلف ). || بی انصاف. آنکه هیچ بهیچکس ندهد. سخت ظالم نسبت بمال زیردستان. آنکه همه خیرها خود را خواهد و بهیچکس اندکی نیز دادن نخواهد. سخت بی خیر. سخت نفع خویش خواهنده که بکسی دیگر چیزی از نفع و خیر رسیدن نگذارد. که هیچ نفعی از وی بدیگران نرسد. که همه فائدتها برای خود خواهد. که نگذارد اندک نفعی به زیردست یا معامل رسد. که هیچ برای دیگران باقی نماند و همه را خود برد. که هیچ نفعی برای کسی بجا نگذارد. ( یادداشت بخط مؤلف ). ناخن خشک.

معنی کلمه بی ناخن در فرهنگ معین

(خُ یا خَ ) (ص مر. ) بی انصاف ، کسی که نفعش به کسی نمی رسد.

معنی کلمه بی ناخن در فرهنگ فارسی

که ناخن ندارد . یا بی انصاف . آنکه هیچ بهیچکس ندهد . سخت ظالم نسبت بمال زیردستان .

معنی کلمه بی ناخن در ویکی واژه

بی انصاف، کسی که نفعش به کسی نمی‌رسد.

جملاتی از کاربرد کلمه بی ناخن

ما ز عشق شمس دین بی ناخنیم ورنه ما آن کور را بینا کنیم
به این بی ناخنی چون می خراشم سینه خود را صدای تیشه فرهاد در کهسار می پیچد
اندرین ره، گرگها حیران شدند شیرها بی ناخن و دندان شدند
ز امید وصالش بود آهنگ آنچنان بزمم که بی ناخن صدا از پرده های ساز می آمد
بی تو رادی چو دیده بی دیدار بی تو شادی چو دست بی ناخن
محرک بر سر گفتار می آرد سخنور را که ممکن نیست بی ناخن صدا از چنگ برخیزد
دل بیچاره و مسکین مخراش امروز رسد آنروز که بی ناخن و دندانی
اگر ذوق سخن داری برو صائب قلم سر کن کسی این عقده را بی ناخن اعجاز نگشاید