بنه کن

معنی کلمه بنه کن در لغت نامه دهخدا

بنه کن. [ ب ُ ن َ / ن ِ ک َ ] ( اِ مرکب ) حرکت با جمیع کسان و دارائی از ناحیه ای به ناحیه دیگر. ( فرهنگ فارسی معین ).
- بنه کن رفتن ؛ با تمام خدم و حشم و کسان و اموال بمکان دیگر نقل کردن. از جایی بجایی کوچ کردن و رفتن با تمام دارایی و خدم و حشم. از بیخ و بن برکندن و قطع علاقه کردن از جایی.

معنی کلمه بنه کن در فرهنگ معین

( ~. کَ ) (اِمر. ) حرکت دسته جمعی یک خانواده یا یک دسته از جایی به جایی .

معنی کلمه بنه کن در فرهنگ عمید

حرکت دسته جمعی یک خانواده با تمام اموال و دارایی از جایی به جایی یا از شهری به شهر دیگر.

معنی کلمه بنه کن در فرهنگ فارسی

( اسم ) حرکت با جمیع کسان و دارایی از ناحیه ای بناحی. دیگر .

معنی کلمه بنه کن در ویکی واژه

حرکت دسته جمعی یک خانواده یا یک دسته از جایی به جایی.

جملاتی از کاربرد کلمه بنه کن

دلبرِ شربت‌فروش باش و شکر‌لب سرکه‌فروشی بنه کنار علی‌جان
و این در عربیت سائر است و سائغ وَ وَحْیِنا یعنی علی ما اوحینا الیک من صفتها و ذلک انّه لم یدر کیف یصنع فاوحی اللَّه الیه ان اصنعه مثل جوجوء الطائر لیشقّ الماء. و قیل: بوحینا الیک ان اصنعها وَ لا تُخاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا ای لا تراجعنی فی امهالهم نهی ان یشفع لهم، إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ بالطوفان، و قیل: المراد بقوله: فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا زوجته واغلة و ابنه کنعان. ابن عباس گفت: جبرئیل آمد و تخم ساج آورد و گفت این را بکار تا درخت روید و از آن کشتی ساز پس چون آن درخت برآمد و ببالید و ببرید و خشک گشت مزدوران را بدست یاری گرفت تا آن کشتی بساختند هزار و دویست گز طول آن بود و ششصد گز عرض آن و سی گز ارتفاع آن. و قیل: کان طولها ثلاثمائة ذراع و عرضها خمسین ذراعا و بابها فی عرضها. بدانکه سه طبقه‌ ساخت: طبقه علیا مردمان را و طبقه وسطی چهارپایان و مرغان را و طبقه سفلی وحوش و سباع و هوام را. و از ابتدای درخت کشتن تا پرداختن کشتی صد سال در آن شد، اما کشتی بدو سال بپرداخت.
شیخ الاسلام گفت: کی عارف عیار ببلخ بود از باران شریف در خیبر برکند وبستد، یاری اللّه فرا من دهید، و مشاهدهٔ مصطفی و ذوالفقار، ارمن کوه قاف بنه کنم برمن تاوان است.
قال اللَّه تعالی: وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی‌ فالذّکر زوج للانثی و الانثی زوج للذّکر. وَ أَهْلَکَ یعنی ولدک و عیالک إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ یعنی تقدّم قولی لک «لا تخاطبنی فیه» و هو ابنه کنعان و امرأته واغلة. و قیل: إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ یعنی من کان فی علم اللَّه انّه یغرق بکفره. وَ مَنْ آمَنَ ای و احمل من صدّقک من المؤمنین.
بفرمود تا گوش دارد بنه کند میسره راست با میمنه
، و قد سبق شرحه فی سورة هود. «فَاسْلُکْ فِیها،» سلک متعدّ کقوله: «ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ» ای ادخل فی السفینة من کلّ نوع من الحیوان ذکرا و انثی «وَ أَهْلَکَ» ای نسلک و اولادک و من آمن معک، «إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ» بانّه هالک فلا تحمله معک و هو ابنه کنعان و إحدی زوجتیه اسمها واغلة. «وَ لا تُخاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ» ای لا تسئلنی انجاهم فانّی اغرقهم.
فضیل می گوید، «ریا آن باشد که از عبادت دست بدارد از بیم نظر خلق، اما چون عبادت کند برای خلق آن شرک بود و بدان که شیطان آن خواهد که تو عبادت نکنی و چون عاجز آید تو را گوید: مردمان همی نگرند و این ریاست نه طاعت. تا به تلبیس تو را از طاعت بازدارد. اگر بدین التفات کنی و بگریزی و به مثل اندر زیر زمین شوی هم این بگوید که مردمان همی دانند که بگریخته ای و زاهد شده ای و این نه زهد است که این ریاست. پس طریق آن باشد که با وی گویی دل با خلق داشتن و به ترک طاعت بگفتن به سبب ایشان هم ریاست، بلکه دیدن و نادیدن خلق برابر است. همان عادت که داشته ام همی کنم و انگارم که خلق نمی بینند، چه دست بداشتن از بیم خلق چنان بود که کسی گندم به غلام خود دهد که پاک کن. وی بنه کند و گوید ترسیدم که اگر پاک کردمی صافی نتوانستمی کردن. گویند ای ابله! اکنون اصل دست بداشتی و در این نیز هم پاک کردن حاصل نیامد. پس بنده را به اخلاص اندر عمل بود.
روزی دو ازین پیش آن جوان هاشمی گوهر که در شمار نزدیکان درگاه است و گزیدگان فرگاه به راهی اندر فراز آمد، گزارش فرخ روزگار سرکاری باز جستم، گفت خدا را ستایش رنج جان گزا و اندوه شکنج فزا بنه کن و خانه پرداز بر کران زیست و همراه خورشید شهریاران و جمشید کامکاران که تو سن چرخش رام و دو پیکر و ماهش ساخت و ستام باد، شکار کبک و تیهو و نخجیر گوزن و آهو را رخش و فتراک سبک و گران فرمود. چهر نیازم بر این خوش سرود و زیبا نوید زمین سود و کلاه گوشه آرامش و کامم سپهر سای افتاد.
گیر و ببوس و بشنو و بستان ، بنه کنون زلف و لب و سماع و می ، از سر غم خمار