بی بند و بار

معنی کلمه بی بند و بار در فرهنگ معین

(بَ دُ ) (ص مر. ) لاابالی ، بی قید.

معنی کلمه بی بند و بار در فرهنگ عمید

کسی که پابند به آداب و رسوم و مقررات اجتماعی نباشد، بی قیدوبند، لاابالی.

معنی کلمه بی بند و بار در فرهنگ فارسی

( صفت ) لاابالی لاقید بی قید : ( آدم بی بند و باریست . )

معنی کلمه بی بند و بار در ویکی واژه

لاابالی، بی قید.

جملاتی از کاربرد کلمه بی بند و بار

گروهی از مسلمانان ادعا دارند حجاب وسیله‌ای برای محدود کردن زن به خانه نیست بلکه حجاب وسیله‌ای برای حضور سالم زن در اجتماع است. ضرورت دیگر وجود حجاب از دیدگاه بسیار ی از مسلمانان محدود کردن ارضای میل جنسی به محیط خانواده برای جلوگیری از فساد و بی بند و باری در جامعه است.
در برنامه‌های عمرانی سهمی قابل توجه به بخش خصوصی داده شده بود و در جامعه گروه متوسطی در حال رشد بود زیرا که نه فقط اشتغال کامل وجود داشت بلکه اشتغال زاید نیز به چشم می‌خورد و حدود یک و نیم میلیون نفر نیروی کار خارجی علاوه بر نیروی کار داخلی در کشور مشغول فعالیت بودند و بسیاری از واحدهای تولیدی در دو یا حتی در سه نوبت (شیفت) کار می‌کردند. افزایش سریع درآمد دولت از نفت در سال‌های ۱۹۷۳ و ۱۹۷۴ به دولت امکان هر نوع دست و دل بازی می‌داد و همین امر نیز عاملی برای گسترش فساد اداری و بی بند و باری گردید.
نوآمیز کیش هنر توزی خطر را نان و آب گرم و سرد و جام و جان بی درد و درد باد، احمد را هم خوابه بهشتی چهر گلبن سرسبزی زرد افتاد و او را پاک روان که گرمی افزای رستای خود و بازار ما بود سرد آمد و بارها همه کوب آزمای دوش لاغر استخوان تو گشت و کارها رنج و تیمار شد و بر جان تنگ توان توریخت، با اینکه تازه کاری و سنگین بار در گوشه و کنار از ایستادگی های خاک درنگ سهلان سنگت چپرها بر درگاه است و در انجام کارها از دانش و فرهنگ و آهنگت نویدها در راه، ده یک اینها اگر راست باشد و کارت بسیار کمتر از آنچه شنیدم بی کم و کاست جای سپاس داری هاست و سزای ستایش گزاری ها. زیرا که از چون تو تازه کاری، بردن این بار زور پشه و پیل است و جوش جوی و نیل، در گنجشکی نیروی شاهین است و از پیاده هنجار فرزین، با این همه بی دستیاری احمد با آنکه پای به دامان است و نگین بر دهان این کشتی پای کنار نخواهد داشت و این بیخ پیرایه برگ و بار نخواهد بست، مصرع: رخش باید تا تن رستم کشد. امیدوارم تاکنون از بند بی بند و باری جسته باشد و کمند سردی و بیزاری گسسته. فرزانه در پی کار پوید و مردانه سامان روزگار جوید. مصرع: به جان خواجه کاینها ریشخند است. جان باید کند نان باید پخت، خود خورد و به دیگران نیز خورانید. هر پول سیاهی را شیر سرخی بر سر خفته و هر دانه گندم زیر هزار من خاک نهفته، بمیرد و دشمن بخورد خوشتر که بماند و دست در یوزه به دوست برد.