بمقتضای

معنی کلمه بمقتضای در لغت نامه دهخدا

بمقتضای. [ ب ِ م ُت َ ی ِ ] ( حرف اضافه مرکب ) ( از: «ب » + مقتضی ) برحسب. برطبق. بروفق. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه بمقتضای در فرهنگ فارسی

بر حسب بر طبق بر وفق . توضیح لازم الاضافه است .
بر حسب . بر طبق . بر وفق .

جملاتی از کاربرد کلمه بمقتضای

و باز دهر ایامی رختی چند مخصوص درمیانست و شعار اهل زمان. چون فراویز صندل باف وجامه اتوزده و یقه مقلب و عقد سپچ و بعضی منسوخ بمقتضای وقت و روز مانند علم جامه و هزار بخیه ومدفون و شب اندر روز. و چندی درین روزگار مجددا متداول شده مثل( جنده مولهانه قاسم) که سرپا برهنگان عشق بدان آویزند. و (خارای ناصری) و (پرده عصمت)(والای شاهی) و (فراش بساطی) و (محنیل خیالی) و (حبر کاتبی) و (چرم گلگون آذری) و شعری چند قالبی چون رخت قالبک زده. و با وجود اینهمه قاری خود را موزه برجسته میداند که کلاهداران ملک زیبایی و قپاپوشان سرحد رعنائی بدست آرند. مقصودم آنست که در قدم همه باشم و خاک پای جمله گردم. قدمداری و پای اندازی به ازین نتوان کرد.
اینکه بینی که محب در آینۀ ذات خود صورت محبوب بیند، آن محبوب باشد که صورت خود را در آینۀ محب می‌بیند زیرا که شهود محب ببصر بود، و بصر او بمقتضای: کنت سمعه و بصره ویده و لسانه، عین محبوب است،‌پس هرچند عاشق بیند و داند و گوید و شنود، همه عین محبوب آمد. فانما نحن به وله، و لباس محب و محبوب و طالب و مطلوب و مستمع و سمیع و مطاع و مطیع از روی ظهور همه یکی آمد، اما فهم هر کس کجا رسد؟
جز تو یکتائی وجود ترا کس ندند بمقتضای وجود
و همت را بکمال پرورش در سلطنت توان داد که مال و نعمت و ثروت و ظفر بر مرادات و انواع تنعمات جمله او را حاصل باشد بدین هیچ التفات نکند و از هیچ تمتع بشری و حیوانی و بهیمی و سبعی نگیرد و در هیچ بمقتضای طبع و هوا تصرف نکند و روی از جمله بگرداند و جمله را در راه حق صرف کند بر فرمان شرع و قانون متابعت و همت را از التفات و خوش آمد این جمله مبرا گرداند. تا ابراهیم‌وار از آفت شرک این جمله خلاص یابد که «انی بری مما تشرکون» و بچشم عداوت بهمه نگرد که «فانهم عدولی الا رب العالمین» و همت عالی گرداند و دل درین همه نبندد و در آفریدگار این همه بندد که «انی وجهت وجهی للذی فطر السموات والارض ...» الایه
پیر طریقت گفت: «الهی گر زارم در تو زاریدن خوشست، ور نازم بتو نازیدن خوشست. الهی شاد بدانم که بر درگاه تو میزارم، بر امید آنک روزی در میدان فضل بتو نازم، تو من فا پذیری و من فاتو پردازم، یک نظر در من نگری و دو گیتی بآب اندازم.» ارباب حقایق این آیت را تفسیری دیگر کرده‌اند و رمزی دیگر دیده‌اند گفته‌اند که این مثلهاست که اللَّه زد درین آیت، زمین مثل تن است و آسمان مثل عقل و آب که از آسمان فرو آید مثل علم است که بواسطه عقل حاصل شود و ثمرات مثل کردار نیکوست که بنده کند بمقتضای علم، اشارت میکند که اللَّه آن خداوندیست که شما را شخص و صورت و تن آفرید و آن تن بجمال عقل بیاراست، وانگه بواسطه عقل علم داد و زیرکی و دانش، تا از آن علم ثمرهای بزرگوار خاست، آن ثمرتها کردار نیکوست که غذاء جان شما و حیاة طیّبة شما در آنست. آن خداوندی که مهربانی وی و رحمت وی بر شما اینست چرا در عبادت وی شرک می‌آرید و دیگری را با وی انباز میگیرید؟ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ مکنید، و با وی انباز مگیرید وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلی‌ عَبْدِنا آیة اول در اثبات توحید حجت است بر مشرکان عرب و این در اثبات نبوّت حجت است بر اهل کتاب و ذمّت. و کلمه شهادت مشتمل است بر هر دو طرف باثبات توحید و اثبات نبوت، تا بهر دو معترف و معتقد نشود و بر موجب هر دو عمل نکند بنده در دایره اسلام در نیاید. و اثبات نبوت آنست که مصطفی را صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم گزیده حق و بهینه خلق دانی، و نبوت و رسالت وی بجان و دل قبول کنی، و گفتار و کردار و سنن و سیر وی پیشرو و رهبر خود گیری و بحقیقت دانی که قول او وحی حق است و بیان او راه حق است و حکم او دین حق است، و نفس و بلاغ او در حال حیاة و ممات حجت حقّ است. آدم هنوز در پرده آب و گل بود که سرّ فطرت محمد بر درگاه عزت کمر بسته بود و نظر لطف حق بجان وی پیوسته.
بالجمله نواب والا که بمقتضای التفات فطری پیوسته احوال آن عالیجاه را از کسان سرکار و واردین آن حدود پرسیده ایم و کماهی اوضاع و امور او را بسمع دقت و اهتمام شنیده و سنجیده؛ لایق نمیدانیم که با آن که آن عالیجاه بحد رشد و تمیز رسیده و قابل قبول حضرت و رجوع خدمت گردیده، باز بعادت اطفال و شیوه جهال معتادباشد و از جاده ایالت براه بطالت میل کند و مردم دور و نزدیک هنوز او را مانند طفلان نوآموز طالب باز و یوز و عاشق اسب تازی و شیفته قوش و تازی دانند. اگرچه رسم شکار مشقی است که از عهد قدیم معمول ارباب جلادت بوده، اما هر کاری را در روزگار، اندازه و قراری مقرر است که تجاوز از آن مکروه طباع و ناپسند اسماع خواهد بود و غالبا هر چه مکرر ودایم است در نظرها ناملایم. اقدام صید و سواری و مشق دشمن شکاری چندان خوب است که مشقش توان گفت نه عشقش توان خواند.
هزار بارم اگر سد عتاب آید از این در بمقتضای سؤالم هنوز امید جواب است
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ» الآیة. بیان قدرت است بنعت عزت در آفرینش روز و شب و نور و ظلمت. «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» اثبات وحدانیّت است بصفات الهیّت و ابطال شرکاء و شرکت. «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» مضمون این آیت و آنچه بر عقب این آید از آیات تذکیر نعمت است و اظهار حکمت در آفرینش منافع خلیقت، هر چه آفرید بسزای خود چنان که بایست آفرید، و هر چه نهاد بر جای خود نهاد و هر چه داد باهل خود داد، قادرست که هر چه خواهد کند، حکیم است نه هر چه تواند بکند، درین عالم پای موری و پر پشه‌ای نیافرید مگر بتقاضاء قدرت، بر قضیّت حکمت، بر وفق مشیّت، حکمت و قدرت دست درهم داده تا کار الهیّت بر نظام می‌رود، اگر حکمت با قدرت نبودی عالم زیر و زبر شدی، خدای را جلّ جلاله صفاتی است که آن صفات خصم وجود و افعال خلقند، آن صفت عزتست و عظمت و جبروت و کبریا و استغناء لم یزل، باز او را صفتی است که شفیع وجود و افعال خلقند چون حکمت و رحمت و لطف و رأفت وجود و کرم، و این صفات رحمت و حکمت عنان آن صفات عزّت و غنا فرو گرفته تا این مشتی بیچارگان در سایه لطف و رحمت بمقتضای حکمت عمر بسر آرند، و رنه این شفیعان بودندی از عرش و کرسی درگیر تا بپای موری و پریشه‌ای همه نیست گشتی و با عدم شدی، یک کلمه بود از غنا و استغناء لم یزل که روی داد باین عالم تا کافران و بیگانگان را روز هجران پیش آمد، بیگانه‌وار سر بفکر خویش در نهادند قدر اللَّه نشناختند و بسزای وی راه نبردند، بتی عاجز جمادی بی‌صفات را با وی انباز کردند و آن را پرستیدند و بدوست گرفتند تا رب العزه از ایشان باز گفت که: «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ». ضعیفست و بیچاره هم پرستگار و هم پرستیده.