معنی کلمه بدِی در لغت نامه دهخدا
برآغالش هر دو آغاز کرد
بدی گفت و نیکی همه راز کرد.ابوشکور.بجای هر بهی پاداش نیکی
بجای هر بدی بادآفراهی.دقیقی ( از گنج بازیافته ص 87 ).چو پیروزی و فرهی یابد او
بسوی بدی هیچ نشتابد او.فردوسی.جهان از بدیها بشویم به رای
پس آنگه ز گیتی کنم گرد پای.فردوسی.نکویی بهر جا چو آید بکار
نکویی کن و از بدی شرم دار.فردوسی.هر کجا گوهری بد است بدیست
بدگهر نیک چون تواند زیست.عنصری.بریده چو طبع مؤمن از مرتد
از بددلی و بدی و بدمهری.منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 109 ).چون مکافات بدی اندر طبیعت واجب است
چون تو از دنیا چریدی او ترا خواهد چرید.ناصرخسرو.گر از خوبان بدی ناید چرا پس
بتان را روی خوب و فعل منکر.ناصرخسرو.حضرت رسول ( ص ) میفرماید که ازحق تعالی خطاب شود بکرام الکاتبین تا بعدد هر ستاره که بدین آسمان دنیاست ده نیکی مقبول در نامه اعمال این بنده ثبت و ده بدی محو گرداند. ( قصص الانبیاء ص 83 ).
گر نخواهی دل از ملامت پر
به بدی از قرین نیک مبر.سنایی.نیک بدرایی با خلق جهان
که بدی نیک سوی جانت رساد.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 874 ).بدی را بدی سهل باشد جزا
اگر مردی احسن الی من اسا.سعدی.مروت نباشد بدی با کسی
کزونیکویی دیده باشی بسی.سعدی.ز بهر آنکه با گرگان نکویی
بدی باشد بحال گوسفندان.سعدی.وز بدی آنچه او بجای خود است
عاقلش عدل خواند ارچه بد است.اوحدی.