برمور

معنی کلمه برمور در لغت نامه دهخدا

برمور. [ ب َ ] ( اِ ) میل و خواهش. || خوراک و قوت. || زنبور عسل. ( ناظم الاطباء ). برموز. پرمور. پرموز.
برمور. [ بْرُ / ب ُ رُ ] ( فرانسوی ، اِ ) ( اصطلاح شیمی )ترکیب برم با جسم مفرد دیگر. ( فرهنگ فارسی معین ).
- برمور دارژان ؛ برمور نقره. رجوع به برمور نقره در همین ترکیبات شود.
- برمور دو پتاسیم ؛ ترکیبی است از برم و پتاسیم ، و آن شامل کریستالهایی است بیرنگ که طعمش شور است و بآسانی حل میشود، و آن در طب بکار رود. ( فرهنگ فارسی معین ).
- برمور دو سدیم ؛ ترکیبی است از برم و سدیم که در طب بکار رود. ( فرهنگ فارسی معین ).
- برمور نقره ؛ برمور دارژان. ترکیبی است از برم و نقره که در عکاسی مورد استعمال دارد. ( فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه برمور در فرهنگ عمید

ترکیب برم با عنصر دیگر.

معنی کلمه برمور در فرهنگ فارسی

( اسم ) ترکیب برم با جسم مفرد دیگر یا برمور دارژان . ( برمورنقره ) یا برمور دو پتاسیم . ترکیبی است از برم و پتاسیم . و آن شامل کریستال هایی است بیرنگ که طعمش شور است و باسانی حل میشود و آن در طب بکار رود. یا برمور دو سدیم . ترکیبی است از برم و سدیم که در طب بکار رود . یا برمور نقره برمور دارژان ترکیبی است از برم و نقره که در عکاسی مورد استعمال دارد .
در اصح شیمی ترکیب برم با جسم مغرد دیگر .

جملاتی از کاربرد کلمه برمور

شود زورین کمان ظلم بی‌زور نیاید از سلیمان زور برمور
چنان گشت ز انبوه درگاه شاه که بستند برمور و بر پشه راه