معنی کلمات "فرهنگ فارسی" - صفحه 294
- دست پیش
- دست پیشین
- دست چربی
- دست چپ
- دست کشت
- دست کمی
- علی بحری
- علی برقی
- علی بزاز
- علی بسطامی
- ذو و الحجی
- ذو مغفره
- ذو مصدق
- ذو مرمر
- ذو مخبر
- ذو محرم
- افرازنده
- افراح
- افرا تخته
- افترا زدن
- اب اورده
- اب اهنگ
- اب انار
- اب الو
- اب الهی
- اب افتاده
- اب استه
- محمد گپ
- چل بسم الله
- چقندر اب
- چقاکبود نقد علی
- چفت پایه
- چفت و بند
- جزیره کیش
- جزیره هندرابی
- جزیره قشم
- جزیت
- جزیت ده
- صدا گرفتن
- صدا نشستن
- وستی گر
- وزوز کردن
- اندازه گیرنده
- بکرد
- بالشک
- دلاکروا
- اندایه
- انداوه
- ده مه
- ده مرده
- توانگر دلی
- توانگر جاه
- توانا کن
- توانا کردن
- توان هوانگ
- توان فرسا
- خواند محمد
- خوان چهارم
- خوان دوم
- خنفر
- خنسیر
- خمپاره بستن
- گنبد و بارگاه
- گنبد نیلگون
- گنبد مدور
- گنبد ازرق
- گنبد اخضر
- گناه کردن
- اختیاط
- بوری
- بوچ
- بولی
- تماشا بین
- تماس گرفتن
- تلکا
- متهم گونه
- متنازع فیه
- تجمع کردن
- تجلی زار
- تجلی اول
- تجزیت
- تجرود
- صفی الملک
- صفیر زدن
- صفوت پاشا
- سنگرو
- سنگرد
- سنگار
- برکت اباد
- نجوم دان
- کشته زار
- کشته سوز
- جاری کردن
- احاد
- بازپس بردن
- متماثل
- بازپس دیدن
- نفس گویا
- نفسانیات
- نفط اندازی
- نفط سیاه
- معین شدن
- نفطه
- نفع بردن
- نقائص
- نماندن
- نقاش صنع
- دخل داشتن
- دخمه ساختن
- دولت منزل
- دده خلیفه
- دده سیاه
- دولت خورده
- در ادمی
- در امار کار
- بیت فرح
- دانه دانه شدن
- دانه جوی
- بیجک
- بیداد و داد
- مجلس گرمی
- مجلس ساختن
- مجلس افروز کردن
- بیداد کرده
- بیداد کیش
- مجلس ارایی
- مجلس ارای
- مجلس ارا
- بیدادی
- مجسمه ریز
- مجری داشتن
- شانه گاه
- دود گن
- بخریدن
- ابجد زر
- ابخانه
- دودست زدن
- ابخو
- ابخورش
- دودست راست
- ابخوست
- حسن قره باغی
- حسن لنگی دره
- حسن مخلص
- حسن مذهب
- چراغ کردن
- چراغ ساختن
- چراغ زمانه
- چانه گرفتن
- پنبه دهن
- پنبه دهان
- پشه دار
- بنیچ
- بنیات
- نکته ارای
- نکته فروش
- نکته گویی
- حسن معامله
- حسن موسی
- تیغ ور
- تیغ کش
- نک و نال
- تیغ گرای
- تیغزار
- نوید گری
- تیغن
- تیغه باز
- تراوش کردن
- تراوی
- تراموای برقی
- تراخمی
- دم گشادن
- دماغ اشفته
- مض
- مصیب محله
- مصوغ
- مصلحت اندیشه
- مصفوفه
- مصط
- طیبرس
- طویل العمر
- طوپ
- طومار مصری
- برق کردن
- پم بروک
- افسرالدوله
- افسرده دم
- افسون گرگی
- افشرده گام
- افکان
- تقرب حاصل کردن
- افکنان
- افکنده سم
- تقدیم داشتن
- تقدیر رفتن
- اندرپا
- اندرونیکوس
- اندرز کردن
- زاج جامد
- اندر نهادن