بیداد کرده

معنی کلمه بیداد کرده در لغت نامه دهخدا

بیدادکرده. [ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب / نف مرکب ) ستم کرده. که مرتکب ظلم شده باشد. که ستم روا داشته باشد :
فژاگن نیم سالخورده نیم
ابر جفت بیدادکرده نیم.بوشکور.

معنی کلمه بیداد کرده در فرهنگ فارسی

ستم کرده که مرتکب ظلم شده باشد ٠ که ستم روا داشته باشد ٠

جملاتی از کاربرد کلمه بیداد کرده

ام النسا ببین که چه بیداد کرده ای و از کین چها در این ستم آباد کرده ای
هرکه او مدعی بود در عشق هست بیداد کرده او بر عشق
آرایش زمانه ز بیداد کرده اند هر خون که ریخت، غازه روی زمین شناس
ای چرخ، غافلی که چه بیداد کرده‌ای وز کین چه‌ها درین ستم‌آباد کرده‌ای
راهش نظر ز دیده بیداد کرده است وارستگی به خواب نبیند شکار تو
در عزل این غلام و به اخراج این کنیز بیداد کرده خصم و تو امداد کرده ای
سر حلقۀ ملوک جهان را بعدل و داد در بند ظلم و حلقۀ بیداد کرده ای