جملاتی از کاربرد کلمه نقاش صنع
فراش ملک اوست شمالی که برزمی است نقاش صنع او است سحابی که در هواست
خواسته رسم خطت نقاش صنع سوده مشک ناب و برگل بیخته
بسته است از موی چینی صورتم نقاش صنع صبح ایجادم همان گل کردن شام است و بس
بعد ازین بر صفحه ی ایجاد، ای نقاش صنع طرح نقش تازه ای کن، صورت آدم مکش
قدرت استادی نقاش صنع در بر و بالای بلاجوت دید
در بهار حسن خوبان تا کند نقاش صنع از خط نیلوفری تزیین گلبرگ طری
آن نقشهای طرفه نگه کن که بیقلم نقاش صنع بر سر کهسار میکند
جامی از خوبان چه بندی دیده چون نقاش صنع این همه نقش از برای اهل دید آورده است
در لباس این رخصت عیش است کز نقاش صنع لاله ساغر پیکر و نرگس صراحی گردنست