معنی کلمه صفیر زدن در لغت نامه دهخدا
چون صفیری بزند کبک دری در هزمان
بزند لقلق بر کنگره بر ناقوسی.منوچهری.اسبی که صفیرش نزنی می نخورد آب
نه مرد کم از اسب و نه می کمتر از آبست.منوچهری.گر شیرخواره لاله سرخست پس چرا
چون شیرخواره بلبل کوهی زند صفیر.منوچهری.چون صفیرش زنی کژت نگرد
اسب کو را نظر بر آبخوریست.خاقانی.بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن
حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی.حافظ.ترا ز کنگره عرش می زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده ست.حافظ.رجوع به صفیر شود.