تجلی زار. [ ت َ ج َل ْ لی ] ( اِ مرکب ) جایی که نور و روشنایی در آن فراوان باشد. جلوگاه نور. آنجا که در فروغ و روشنی همچون کوه طور بود هنگام تجلی نور الهی بر آن : غنچه سان از دست برده غمزه خوبان مرا هر تجلی زار چاک سینه صبح محشر است.ملا بیخود جامی ( از آنندراج ).صفحه را کلکم تجلی زارکرد از مطلعی گر فروغش مطلع خورشید باشد چون سها.شفیع اثر ( ایضاً ).
معنی کلمه تجلی زار در فرهنگ فارسی
جایی که نور و روشنایی در آن فراوان باشد . جلوگاه نور . آنجا که در فروغ و روشنی همچون کوه طور بود هنگام تجلی نور الهی بر آن .
جملاتی از کاربرد کلمه تجلی زار
از خیالش کلبه ام جویا تجلی زار شد حیرت دیدار دارد صورت دیوار ما
چمن عرض تجلی زار گل کرد چراغ مسجد و بتخانه گل کرد
الحق امشب حسن او جویا ید بیضا نمود کرده رخسارش تجلی زار طور شمع را
عالم از خورشید رخسارش تجلی زار شد آفتابی در دل هر ذرّه ای پویاستی
چو طور، بوم و بر من شود تجلی زار رخت چو شمع پریخانهٔ خیال شود
سینه ی شاعر تجلی زار حسن خیزد از سینای او انوار حسن
با تجلی زار حسنش لاف هم چشمی زند کیست جویا همچو شمع بزم دیگر کشتنی
ز رویت تافته تا نور نوری تجلی زار گشته عالم از نور